part 14

281 123 63
                                    

میهمانی ای که توسط جونگوک برای کمرنگ جلوه دادن مرگ افسر جونگ برای جونگین و ییفان ترتیب داده شده بود با حضور۴ عضو جدید دژ قابل تحمل تر شده بود.

جیمین که تا به اون لحظه تنها شنونده بود چوب هاش رو کنار گذاشت و همراه با گونه هایی که به خاطر خوردن مشروب خاص ژنرال که از ترکیب چند نوع گیاه بود به سرخی میزد توجه جمع رو به خودش جلب کرد...در کل شخصیت کم حرفی داشت و شاید تاثیر الکل و مشروب بود که باعث شده بود دلش بخواد پرحرفی کنه و تو بحثی که جونگوک به وسط انداخته بود شرکت کنه ..شاید...:

_من شنیدم که مردم میگن شاه داره یه چیزایی رو قایم میکنه ...حتی تو قصر مقررات و نظام شب گذاشته و هیچکس اجازه ورود از دروازه شمالی قصر چانگ دک گونگ نداره...انگار حال خوشی نداره و تعداد زیادی از خدمتکارهاش رو به خاطر پخش اخبار مربوط به قصرش گردن زده.

لحن کش دارش و گونه های برجستش که چهرش رو گیرا تر کرده بود لبخند به لب جونگوگ اورد چرا که خودش هم به اندازه جیمیندمست بود و لپ های پف دار و نمکیش جونگوک رو یاد شیرینی های خوشمزه غذاخوری مادرش مینداخت.

در طرف دیگه میز بکهیون که از بی توجهی چانیول به خودش حرصش گرفته بود و از اینکه میدید مرد بد عنق و جذاب کنارش چطور به تنهایی ظرفش رو پر میکرد و می نوشید به ستوه اومده، از موقعیتی که برادرش مسببش بود استفاده کرد:

_من هم یه سری شایعه ها شنیدم ...احمقانس اما واقعیت داره...پدر یکی از دخترای ایهوا تو اصطبل سلطنتی کار میکنه خودش با چشمای خودش دیده که شاه مخفیانه به جفتگیری اسبا تو اصطبل نگاه میکنه ...عجیب نیست؟!انگار مردونگیش مشکل پیدا کرده ! حتی چند وقتی بود که دیگه سراغ دخترارو هم نمیگرفت و کسی به قصر احضار نشده بود...گاهی اوقات از علاقه بیش اندازش به سهونی وحشت زده میشدم...همیشه نگران بودم که بلایی سرش بیاره...

_بکهیون!

سهون که از ختم شدن حرفای بکهیون به خودش ناراضی بود با اخم اسمش رو زمزمه کرد و از اینکه توجه جونگین با صورت برافراشته شدش رو جلب خودش کرده بود خجالت کشید...محض رضای خدا بیون بکهیون چرا همه رو شبیه به خودش میدید!
اما حتی تذکرش هم به بکهیون کارساز نبود چرا که پسرک بی توجه به سهون ادامه داد چرا که حالا یکی از مخاطبین مشتاق حرفاش چانیول بود و بکهیون حاضر بود تا خود صبح برای چانیول و هر مرد جذابی که در اون جمع وجود داشت حرف بزنه:

_من جزئیات رو نمیدونم اما اخیرا شاه حال حوصله درست حسابی نداره از دخترا شنیدم که شاه احساس خوبی راجع به درخواست های محقق ها راجب ازادی شاهزاده خانوم ایسانگوم از تبعید نداره...با اینکه ایشون خواهر تنیشون هستن اما بازهم هیچ‌ تمایلی به بازگشت بانو از تبعیدگاه دهیوان دو رو ندارن... بخاطر همینه که شاه مدام به آتش داخل اتش دان توی باغ نگاه میکنه...چرا که یاداور خیانتش به خانوادش و سوزاندن مادر خودش تو آتشه... اون حتی شکارم نمیره که کار مورد علاقشه...حتی تازگیا خیلی به دخترای ایهوا عصبانی میشه حتی به آهنگ ها و رقص اونا هم گوش نمیکنه... دیگه لبخندم نمیزنه که هیچ بلکه همیشه عصبانیه به هر حال ، این عجیبه که امپراطور به دخترا عصبانی میشه و دیگه مثل قبل به خلوت نمیبرتشون...میدونم که از کمر همیشه فعال ایشون با خبر هستین...حتی یکبار داخل تالار اجلاس نماینده ها با خودش صیغه هاش رو برده بود و انگولکشون میکرده به نظرتون از همچین مردی اینقدر بیخیالی عجیب نیست؟

The love story of General KimWhere stories live. Discover now