PART|46

1.1K 129 91
                                    

پارت‌های ۱ و ۲، ۴۱ تا ۴۵ امگای‌ماه بازنویسی شدن و باز هم تاکید میکنم که هر پارت بازنویسی شده از فصل اول رو از ابتدا بخونید چراکه بغیر روند فصل۳، فصل ۱ و ۲ از زمین تا آسمون تغییر خواهند کرد پس بنظرم بیخیالش نشید؛ اینطوری هم یه داستان با کیفیت‌تر میخونید و هم اصل داستان دستتون میاد.

نام بعضی از شخصیت‌ها رو در این فیکشن تغییر دادم.
از حالا به بعد اسم چا چانگمین به هوانگ دوهون تغییر پیدا کرد؛ لقب سولگی، یپا بود ولی از اینجای داستان بجز لی سولگی اسم دیگری نخواهد داشت.


_____________________________________________

۲۲آپریل[اواسط بهار]

امروز برای ته‌سون روز خاصی بود، تمام فکر و ذکرش شده لبخنده زیبای می‌سونی که به آرزوش رسیده و به جشنواره رفته؛ هرچند به یاد آوردن بحث نچندان کوچکی که قبل رفتنش بینشون صورت گرفت حس حقارت میداد، طوریکه اشک قُلش رو درآورده بود درحالی که باید همچون کوه! استوار پشتش می‌ایستاد و تنها اشک بدخواهش رو درمیاورد.

فکر به اون روز باعث میشد معده‌ش درهم بپیچه و با ناله‌ای ریز موهای خود رو بهم بریزه و سر روی میز بزاره. چطور دلش اومد اونطور بی‌شرمانه قلب کوچک و معصوم می‌سون رو بشکنه؟ تهیونگ راست میگفت که زبان تنده ته‌سون آخر کار دستش میداد، چه رسوایی بزرگ‌تر از درآوردن اشک می‌سون برای ته‌سون وجود داشت؟ ای‌کاش حداقل خوی آرام مادرش رو به ارث میبرد.

ته‌سون از حس بده به یاد آوردن اون اتفاق، گوشه‌ی کلاس و دور از چشم معلم تاریخ به خود میپیچید و حواسش نبود که یک جفت چشم تمام حرکاتش رو زیر نظر داره؛ شخص برگه‌ای از دفترش جدا کرد و با خودکار آبی متن کوتاهی نوشت و در آخر شکلک بامزه‌ای که انگار داشت لبخند میزد انتهایش کشید و برگه رو تا زد، به دست بغل دستیش داد و اشاره کرد تا به ته‌سونِ چند صندلی جلوتر و ردیف بغلی برسونن.

ته‌سون در حال خودخوری بود که برگه‌ای روی میزش پرت شد و اونقدر یهویی اتفاق افتاد که ناخواسته سر جاش پرید و با ترس و چشمان آبی گردش برگشت تا شاید شخصی که همچین حرکت زشتی زده رو پیدا کنه ولی همه‌ی سرها توی کتاب بودن و از شانس بدش همون لحظه معلم تاریخ که مَردی عبوس و بی‌حوصله بود، بالای سرش ظاهر شد و با تمام قدرت کف دستش رو روی میز کوبید و ته‌سون برای باره دوم قبض‌روح شد و به معنای واقعی شوکه شدن رو درک کرد.

-آقای پارک، اگه فکر میکنی کلاسم حوصله سر بره بهتره گم شی بیرون لازم نیست با حرکات موزون توجه‌ها رو جلب کنی!
مَرده عبوس تمام هنجره‌ش رو بکار گرفت و کسی جرعت نداشت کلمه‌ای حرف بزنه و تنها با صورت‌هایی رنگ‌پریده، منتظره زنده به گور شدن امگای جوان بودن و حقیقتاً ته‌سون از شدت شوک بخاطر حضوره یهویی مرد و صدای بشدت بلندش، زبان در دهنش نمیچرخید و حرکت‌های موزون؟ جلب توجه کردن؟! او فقط برای چند لحظه برگشته بود، چرا باید اینطور جلوی ده‌ها چشم به ناحق سرزنش شه؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 02, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

<MOON OMEGA> امگای ماهWhere stories live. Discover now