❗هشدار❗
از این پارت به بعد بخاطر تغییر علامت ممکنه گیج بشید؛ پس اگه صلاح دونستید لطفا صبور باشید تا توی مدت کوتاهی ترمیمشون کنم._________________________________________
با عجله و نفسهایی که به سختی میکشید خود رو به تنها اتاق تاریک شدهی عمارت رسوند و با باز کردن درِ سفیدرنگ تونست بخوبی حس غم، شکستگی و بیمسئولیتی رو در وجودش احساس کنه.
با پاهای لرزون و تهموندهی استقامت روحش، خود رو به تخت رسوند و با زانو زدن و چنگ زدن به ملافهی سفیدرنگ، پیشونیش رو بر پشت دست ضریف و کبود شدهی پسر قرار و صدای گریههایِ غمبارش سکوت اتاق رو شکست.چطور شده بود که زندگیش به همچین نقطهای رسیده؟ نوری که با رسیدن به عویینگ بوجود اومده بود، چطور تنها با بدنیا اومدن تولهای از گوشت و خونش همه چی به مراتب تغییر و بههم ریخت؟
این، اون زندگیای نبود که میخواست! زندگیای که با به عروس در اومدنِ تولش در ذهن تجسم میکرد، در حالی که لباسِ سفیده حریرجنس و زیبایی تنش پوشیده اون هم در بیست سالگیش با این زندگی که امگا با بدن و صورتی کبود شده بهخوابی عمیق فرو رفته، مایلها فاصله داشت.پوست به زیبایِ ماه مانندش که ثابت میکرد امگایی از طرف الههیماه هست، حالا رنگ تاریک به خود گرفته و این یکی از دلایلی بود که نفرت زن نسبت به همسر، جئون و صدالبته خودش بیشتر و عمیقتر میشد.
حق فرزنده آسیب دیده و محبت ندیدهاش این نبود، حقش این نبود که با دلی سیاه شده تشنهی محبت آلفاش با بدنی رو به مردگی چشم ببنده و معلوم نباشه که کهکشانِ بنفشِ عمیقش در آخر روشن شه یا نه! و یا اگه چشم باز کنه آیا همون نور درونش دیده میشه؟
ملحفه رو تا بالای سینهاش کشید و با نوازش کردن پوست نرمِ صورتش، لالایای که امگا از بچگی دوست داشت رو زمزمه کرد:
자장가 베이비
لالایی کن عزیزم약속해 눈을 감으면 별을 그려줄게
قول میدم اگه چشمهات رو ببندی برات ستاره میکشم당신이 사랑하는 같은 별들, 당신의 눈에 담긴 똑같은 별들에서
از همونایی که دوستداری، همون ستارههایِ چشمهات나의 보라색 꽃
گُلِ بنفشم눈을 감고 이야기를 들려줄게
من هم چشمهام رو میبندم و برات قصه میگم외로운 하얀 달의 이야기
قصهی ماهِ سفیده تنها모두가 보고 싶었던 하얀 달
ماهِ سفیدی که همه دوست داشتند ببیننش그러나 그는 두려워
ولی اون میترسید심판을 받다
که قضاوت شه...그를 끌어내려 다치게 하라
پایینش بیارن و اذیتش کنن외로운 하얀 달
ماهِ سفیده تنها
YOU ARE READING
<MOON OMEGA> امگای ماه
Fantasyامگای ماه، امگایی با بدن و روحیهای ضعیف و در عینِحال زیبا که هرکس نمیتواند شانسِ داشتنش را داشته باشد، چه میشود اگر شانس آنقدر با او بد باشد که جفتِ آلفایی بیرحم شود و چه میشود اگر قبولش نکند؟ [این داستان بازنویسی نشده و دارای صدها اشتباه نگارشی...