🌘PART<32>

1.6K 337 74
                                    

بخاطر یسری مشکلات نتونستم زودتر آپ کنم و نداشتن نت و vpn کار رو برای اومدن به تلگرام و واتپد سخت‌تر میکرد.
این پارت طولانی رو با عشق بخونید و اینکه ووت و کامنت فراموش نشه(:

بی‌توجه به نگاه‌های هر از گاهِ امگای ماده‌ای که نبض پسر بی‌چاره رو میگرفت، پارچه‌ی خیس و چرکین رو بینِ رون‌های لخت امگا کشید و سعی داشت با ملایم‌ترین حالت ممکن مایع خشک شده‌ی قرمز رو از بین ببره و این بین دلِ نگاه کردن به رده‌ی خون قاطی شده با آب رو نداشت ولی باز هم با شجاعتی که فقط خود ازش باخبر بود، ادامه داد و جلوی عوق زدنش رو گرفت.

چند ساعت از اون اتفاقِ غیرقابل پیش‌بینی گذشته؟ دو ساعت؟ سه ساعت؟ میتونست رئیسش رو برای داشتن همچین امگای زیبا و ضریفی درک کنه ولی با این وضعیت!؟ قطعا پسر نمیتونست موندن در اینجا رو برای چندین روزِ آینده تحمل کنه؛ بایدی چیکار میکرد؟ شرایط و جایگاه دخالت در تصمیمات رو نداشت و از طرفی نمیتونست نسبت به پسرِ ریزجسه که قبل بیهوشی به آغوشش پناه برد و ازش کمک خواست بی‌اهمیت باشه.

شاید باید براش روشن میکرد سرنوشتش همینه و تنها کاری که بایدی انجام میداد منصرف کردن رئیسش برای سرویس ندادن فقط در یک هفته‌ی آینده باشه، حداقل تا زمانی که امگا از نظر جسمی بهبودی پیدا کنه ولی کِی پای جیمین به کار خیر باز شده که بار دومش باشه؟ انگار که خوده درون و وجدانش با هم سر دعوا داشته باشن اخم به پیشونیش راه پیدا کرد و کف دستِ نم‌دارش رو چندین بار آهسته به گونه‌های تب‌دار و گلگون شده‌ی امگا کشید؛ چقدر نرم و لطیف بود! بدونِ شک اگه جزئی از خانواده‌ی این امگا بود اجازه نمیداد سر سوزنم به بدن روشن و زیباش وارد شه چه برسه به ایجاد کردن اینهمه زخم! ولی با این اوضاع میتونست حدس بزنه امگای بخت برگشته خانواده‌ای نداشته و یا شاید گیر آلفاهای خیابونی افتاده که اینطور خونریزی کرده.

با اکراه نگاهش از رده‌ زخم‌های قدیمی و وحشتناک رویِ پاهای امگا که با نزدیک شدن به کشاله‌اش بیشتر و دردناک‌تر میشدن گذر کرد و نفسِ لرزونی کشید، نگاه کردن به تمام جزئیات کارِ کسی با جربزه‌ی زیاد بود که متاسفانه جیمین با روحیه‌ی نچندان قویش جرعتِ این کار رو نداشت.

-گفتی معلوله، از چه لحاظ؟ اینطور که پیداست پاهاش رو از دست داده.

-نمیدونم ولی این زخم‌ها...

پلک‌هاش رو بر رویِ هم فشرد و از ته دل برای امگا ابراز تاسف کرد، حتی نمیتونست تصور کنه چه اتفاقاتی رو پشتِ سر گذاشته و چه چیزایی رو تجربه کرده و این زخم‌های قدیمی برای جیمینی که تحمل دیدن یه قطره خون رو هم نداشت وحشتناک بودن!

-این زخم‌ها بدجور دل‌خراشن، موندم چطور از پس تحمل کردنشون بر اومده.

پارچه رو به ضرف نیمه‌پر از آب برگردوند و همزمان زن آستین لباس امگا رو بالا زد تا تقویت کننده‌ای رو تزریق کنه، نگاهِ بنفشش رو به جیمین داد و به دودلیِ پسر آروم خندید.

&lt;MOON OMEGA&gt; امگای ماهWhere stories live. Discover now