_فلش بک شب فارغ التحصیلی__
جونگوک_
ساعت از نیمهشب گذشته بود، اما هیچکدوم قصد نداشتیم که این حسوحال خوش رو تمومش کنیم پس چسبیدیم به لحظه و فراموشیِ گذشته.
+ اینبار بزنیم برای جونهو که داره با بیماریش میجنگه.
سرخوش بلند شدم و جام شامپاین رو بالا گرفتم و خندیدم، اما هنوز چندان از خوشیم نگذشته بود هدفِ شلیکِ ضدحالِ تهیونگ شدم:
- فکر نکن چون شبِ جشنِ اجازه داری زیادهروی کنی.
+ نمیخوام، میتونم میکنم توهم میتونی بکنی...
و پشت بند حرفم زبونمو بیرون دراوردم و شروع به مسخره کردنش کردم، با حالتی منزجر به سمت جونهو برگشت و شروع به گله و شکایت کرد.
کنارِ جونهو نشستم و در حالی که بازوش رو فشار میدادم با لبای اویزون گفتم:
+ جونهو نگاه کن تهیونگی هیونگ شبیه مامانا شده یه چیزی بهش بگو...
هنوز حرفم تکمیل نشده بود که صدای خندههاش بلند شد، وقتی دیدم موفق شدم تا بخندونمش لبخندی از افتخار زدم.
شیشهی شربت رو گرفتم و برای جونهو پر کردمو با لبخند مشغول نگاه کردنش شدم.
از اینکه امشب دورهم بودیم و جونهوهم بیمارستان نبود خوشحال بودم.
بطری الکل رو برداشتم تا لیوانِ تهیونگ و خودم رو پر کنم اما با احساس سبکیِ بطری متوجه خالی بودنش شدم.
+ تموم شد که.
با شنیدن حرفم تهیونگ اقدام کرد که بلند شه:
- میرم از پایین بگیرم.
+ نه نه نمیخواد، خودم میخوام برم تا یه سفارش جدید بدم پس بشین.
پرانرژی بلند شدم و همینطور که از پلهها پایین میرفتم بهاین فکر میکردم که چه سفارشی بدم.
روی سنگ خم شدم دستم رو تکون دادم:
+ هیونگ!
- اوه، جونگکوکا چیزی میخوای؟
+ یکی از بهترین لیواناتو برام اماده کن ولی نه یکی نه دوتا باشه.
- اوکی پسر.
بعد از دقایقی منتظر بودن با اماده شدنِ سفارش بالا رفتم تا به بقیه ملحق شم.
وارد اتاق شدم و با ذوق داد زدم:
+ یه ترکیب جدید از ههجون...
اما با دیدن جایِ خالیشون حرف توی دهنم ماسید.
بدونِ اینکه لیوانارو بذارم توی راهروی بار دنبالشون گشتم بعد از دویدن بسیار، بازهم توی پیدا کردنشون شکست خوردم:
+ اخه کجا رفتن دوتایی...!
با دیدن پیشخدمت جرقهی امید توی چشمام درخشید.
به سمتش پرواز کردم و مشخصاتِ تهیونگ و جونهو رو بهش دادم:
- مطمئن نیستم ولی دوتا نفر رو با همین مشخصات دیدم که به سمت پشتبوم رفتن.
لبخندی زدم و تشکر بلند بالایی کردم.
درسته، پشتبوم هم جایی بود که اکثرا اونجا میرفتیم چطور اونجارو نگشتم، احتمالا رفتن یه هوایی بخورن.
با عجله همراه با لیوانا به سمت پشتبوم رفتم، در فلزی رو هل دادم و هجوم باد سرد رو روی صورتم احساس کردم.
نفس عمیقی کشیدم و خواستم تا دنبال تهیونگ و جونهو بگردم، اما با شنیدنِ فریاد بلندِ اشنایی تردید کردم:
× تقصیر توئه لعنتی همه چی تقصیر توئه گند زدی به همهچی!!
- به خودت بیا جونهو تا کی قراره تو این کثافت دست و پا بزنی؟ فکر میکنی میاد و به دادت میرسه؟!
× خفه شو تو اصلا چی حالیته؟ عوضی من بهت اعتماد کردم اونوقت تو... تو، یه اشغال به تمام معنایی کیم تهیونگ!!- حتی اگه اشغال باشمم بازم همینکارو انجام میدم.
× توی عوضی چرا نمیمیری؟ تو با اینکارت منو کشتی بست نیست دیگه چقدر میخوای عذابم بدی؟؟
با نشنیدن صدایی دیگه نتونستم تحمل کنم و با شتابزدگی از پشت دیوار بیرون اومدم.
با تصویری که روبهروم دیدم مستی از سرم پرید و احساس کردم قلبم توان تپیدنش رو از دست داد.
حتی متوجه نشدم کی لیوان سفارشها از دستم افتاد و با صدای شکستن لیوانا توجه تهیونگ بهم جلب شد.
+ جونهو!!
با عصبانیتی غیرقابل کنترل به تهیونگ نگاه کردم و داد زدم:
+ چه غلطی کردی حرومزاده؟!!
_زمان حال_
اسلحهرو پایین گذاشتم و به هدف نگاه کردم، هر بار میخوام فقط اون باشه ولی چرا نمیتونم؟!
با برداشتن گوشیِ ایمنی به سمت ویکتور برگشتم، حتی اصلا نمیخواستم حرف بزنم اما از مجبوری زیاد با صدایی گرفته زمزمه کردم:
+ کاری با من نداری؟
- آم... نه!
سری تکون دادم و چند قدم نگذشته با صدا شدنم توسط ویکتور ایستادم:
- نمیخوای با من حرف بزنی تا آروم شی؟
+ با حرف زدن بیشتر شکنجهم میکنی پس قیدشو بزن!
- اما آخه...
+ ویکتور زمان مناسبی رو انتخاب نکردی!
....
اهم سلام.
یعنی واقعا همه چی خراب شد؟
این دوستیِ فوقالعاده چه اتفاقی براش افتاد؟
بنظر شما جونگکوک شاهد چه صحنهای بود؟
تهیونگ یعنی چه کاری انجام داده که اینطور جونهو ازش عصبانیه؟
نگران نباشین قبل اینکه از فوضولی بکشمتون شب بهتون پارت جدید میدم!
YOU ARE READING
Endless pain| درد بی پایان
Fanfiction+ از نظر موقعیتی، تو جرم بینقصی انجام دادی، جئون! آشفته فریاد زد: - من...تمام این مدت چشمامو رو حقیقت میبستم، وانمود میکردم ازش ترسی ندارم. ولی...اون لحظه پیش رومونه، میخوای دوباره منرو از لمس لبهات محروم کنی..کیم؟! سکوت تنها جواب برای قلب دگرگو...