پارت 10 ویروس

23 6 0
                                    

_تهیونگ_ سه روز بعد

توی این سه روز گذشته خبری از جان نشد، موبایلمو برداشتم و نگاهی به ساعت کردم،

و با تصویر 11:23 pm مواجه شدم،

برای هشت صبح آلارم گذاشتم.

موبایل رو روی پاتختی گذاشتم و دو دستم رو زیر سرم بردم و به سقف خیره شدم و به افکار مزاحم بر حسب عادت اجازه‌ی ورود دادم،

اگه جان چیزی پیدا نکنه اونوقت باید چیکار کرد؟!

این سوال پین شده بود به سردر مغزم و هیچ‌ جوره و با هیچ تلاشی نمیشد بیخیالش شم.

به بوگوم که روی تخت مقابل خوابیده بود نگاهی انداختم...چقدر راحت خوابیده بود!

چشمامو بستم و سعی کردم بدون فکر کردن به چیزی بخوابم تا فردا کارهای خودم رو هم جلو ببرم.

..روز چهارم..

با چشمهای نیمه‌باز دنبال گوشیم میگشتم تا صدای آلارمِ بیخودش رو خفه کنم.

با دست گذاشتن رو پاتختی گوشیم رو لمس کردم و برداشتمش.

به صفحه‌اش نگاه کردم و سریعا صداش رو خاموش کردم،

روی تخت نشستم و کش و قوسی به بدنم دادم، معلوم نبود میخوابم یا کتک میخورم این حجم از درد بعد از خواب واقعا عجیبه!

ملحفه رو کنار انداختم از روی تخت بلند شدم.

به سرویس رفتم و بعد از شستن صورتم و مسواک زدن بیرون اومدم، همچنان که مشغول خشک کردن صورتم بودم به سمت آشپزخونه رفتم و لیوان آبی برای خودم ریختم.

بعد از سر کشیدن لیوان آب به سمت اتاق رفتم، در کمد رو باز کردم یه دست لباس برداشتم و به‌خاطر درگیر ذهنیم ترجیح دادم تا دوش ساده‌ای بگیرم.

اهرم دوش رو پایین دادم و با باز کردن در رختکن حوله لباسی آبی رنگم رو برداشتم و پوشیدم.

به سمت آینه رفتم و سشوار رو به برق زدم و مشغول خشک کردن و حالت دادن به موهام شدم.

بعد از اتمام کار لباسهام رو از روی تخت برداشتم و داخل رختکن شدم و مشغول پوشیدن لباسهام شدم.

با پوشیدن لباسهام از رختکن خارج شدم و حوله رو روی در انداختم.

نگاهی به ساعت که عقربه‌هاش ساعت 10:46 رو نشون میداد انداختم،اینهمه من کار انجام دادم و بوگوم هنوز خواب بود.

بالا سرش رفتم و صداش زدم  وقتی دیدم صدا کردن جواب نمیده پتو رو از روش کنار زدم و بلاخره به خودش زحمت باز کردن چشمهاش رو داد.

با کمی غرغر روی تخت نشست، دستشو کشیدم و وادارش کردم تا بلند شه.

با موفقیت‌آمیز واقع شدن نتیجه بوگوم به سمت سرویس رفت.

Endless pain| درد بی پایان Where stories live. Discover now