_جونگکوک_
مقابل آسانسور ایستادیم، لئو در آسانسور رو باز کرد و هر دو وارد آسانسور شدیم.
به هیچ وجه شبیه آسانسورهای معمولی نبود، به خاطر نوارهای طلایی و تم مشکیش درخشندگیِ خیرهکنندهای داشت.
لئو دست دراز کرد و دکمهی منفی سه رو فشار داد؛با گذشت ثانیههایی آسانسور ایستاد و با صدای موزیک ملایمی در باز شد.
لئو نگاهی به من کرد و با بالا دادن ابروش بهم اشاره کرد که دنبالش برم.
راهرویی با تم نسکافهای که کاملا با تابلوهایی بزرگ و عجیب تزئین شده بود.
بهخاطر رنگ دیوارها و لوسترهای بزرگ راهرو کاملا روشن و زیبا به نظر میرسید.
مسیر رو در سکوت طی کردیم و به در بزرگ مشکی و طلایی رسیدیم و به محض ایستادن باز هم با اثر انگشت لئو در باز شد.
طی مسیر متوجه دوربینها در تمام جهت و امنیت بالای عمارت شده بودم یه حرکت کوچیک کافی بود تا مثل یه موش توی تله بیوفتی!
لئو با چهرهای خسته و بیحوصله انگشت اشارهاش رو به سمت در گرفت و گفت:
- برو تو...
+ اوکی.
جلوتر از لئو پا به داخل گذاشتم و با آزمایشگاه بزرگی رو به رو شدم.ری اکتی نشون ندادم فقط ایستادم و به اطراف دقت میکردم، با دیدن بستههای ماسک روی میزی مشکیرنگ کنار درِ بزرگ، سریعا قدم برداشتم و دوتا ماسک سفید برداشتم، یکیش رو خودم زدم و ماسک دیگه رو به سمت لئو گرفتم:
- اوه...پس خوب حواست هست!
+ نباید دست کم بگیری لئو!
دست لئو روی شونم نشست و من رو به وسط آزمایشگاه هدایت کرد، در واقع بیشتر هل میداد!
لئو تقریبا داد زد:
- کاترینا؟
+ اینجام لئو.
با شنیدن صدای نازکی توجهمون به آخر سالنِ آزمایشگاه جلب شد،دختری با موهای خرمایی دم اسبی، لباس، دستکش و ماسک سفید آزمایشگاهی نچندان دور به سمت ما قدم برمیداشت.
خیلی زود به جمع ما پیوست.
نیمی از صورتش زیر ماسک و عینکی متناسب روی صورتش بود اما زیبایی چشمهاش از پشت عینکهم قابل مشاهده بود.
- خیلی خوبه... واقعا خوشحالم که میبینم اینبار خسارتی نزدی.
دختری که کاترینا صدا شده بود چشم غرهای به سمت لئو رفت و به من اشاره کرد:- بهجای این چرت و پرتات بگو ایشون کی باشن؟
+ جونگکوک دستیار جدیدت.
- مگه من نیازی به دستیار داشتم؟
+ فعلا اینجا میمونه تا عملکردها و تواناییهاش مشخص بشن، اگه کاربلد بود خودم انتقالش میدم!
- اوکی...
بعد به سمت من برگشت و گفت:
- خوشبختم جونگکوک، طی مدتی که اینجای سعی کن خیلی زود همه چیو یاد بگیری که عقب نمونی.
+ منم خوشبختم.
بعد به شوخی ضربهای به بازوی لئو زد و به خنده گفت:
- هی لئو چرا داری از حال میری؟
+ یکی اینجا زیادی منو خسته کرده، بههرحال این همکار جدید یکم رو مخه میسپرمش به خودت و محض رضای فاک بذارید برم استراحت کنم!!!
کاترینا قهقهای زد و گفت:
- از اولم نیازی بهت نبود میتونی بری.
_تهیونگ_ایتالیا
نگاهی به بوگوم که در کمال خونسردی مشغولِ سس ریختن روی مرغ سوخاری داخلِ دستش بود انداختم.
آخه چه غلطِ کوفتیای توی زندگی قبلیم کردم که با این پسر همکار شدم!
با حس سنگینی نگاهم بهم زل زد، با دهن پر و با تعجب گفت:
چیه خب؟؟نفسی از سر کلافگی کشیدم و گفتم:
+ هیچی نیست اصلا! آروم بخور تو گلوت گیر نکنه، بوگومِ لعنتی اصلا متوجهی تویِ چه موقعیتی هستیم؟؟
سرش رو پایین انداخت و گفت:
- تهیونگ زیادی سخت میگیری!
+ تو انگار واقعا متوجه شرایط نیستی، اون ویکتورِ فاکینگ هر لحظه ممکنه اطلاعات محمولهی ارسالی رو به رقبای مدلین بفروشه.
- تهیونگ آروم باش و تمرکز کن رو کارت، تو بهترین هکر مایی فقط سعی کن ردشو بزنی و حواستو خوب جمع کنی که دوباره بهت حمله نشه، اینبار واقعا میگیریمش و اجبار زیادی توی اینکار هست چون پای تو خیلی بیشتر از من گیره!
...............................................
سلام سلام ببینید چی شدههه😂😈
کاترینا استاد تخریب لئو و لئویی که براش مهم نیست😂😂فقط میخواد بخوابه
خب شخصیت جدیدمونو عشقه ویکتور عزیز ببینید نیومده همه رو دیوونه کرده 😂😂😂
نظرات و انتقاداتتون رو کامنت کنید ❤️😂
STAI LEGGENDO
Endless pain| درد بی پایان
Fanfiction+ از نظر موقعیتی، تو جرم بینقصی انجام دادی، جئون! آشفته فریاد زد: - من...تمام این مدت چشمامو رو حقیقت میبستم، وانمود میکردم ازش ترسی ندارم. ولی...اون لحظه پیش رومونه، میخوای دوباره منرو از لمس لبهات محروم کنی..کیم؟! سکوت تنها جواب برای قلب دگرگو...