_ part 23 _

573 101 18
                                    

چشماشو باز کرد و با سقف طوسی رنگی روبرو شد
با یادآوری اتفاقاتی که افتاد با ترس سرشو برگردوند که زخم کنار گردنش کشیده شد و باعث شد اخش بلند بشه

جونگکوک که تا اون لحظه روی زمین داشت وسیله های پزشکیشو مرتب میکرد سرشو بلند کرد و با دیدن تهیونگ ک بهوش اومده سریع سمتش رفت و درحالی که چراغ قوه پزشکیشو تو چشمش مینداخت گفت
/ بالاخره بهوش اومدی ؟ خیلی خوبه ... صدای منو می‌شنوی ؟ دیدت چطوره؟ تار نمی‌بینی ؟ اسمت و میدونی ؟

تهیونگ سرشو از زیر دستای جونگکوک که سخت مشغول بررسی وضعیتش بودن کنار کشید و با غرولند گفت
( یا ... خوبم همچین میگی انگار تو کما بودم ... اسمم می‌دونم ذاتا تنها چیزیه که از داشته هام برام مونده ... تهیونگ ... کیم تهیونگ

جونگکوک پیش خودش اعتراف کرد که این اسم خیلی بهش میاد اما در جواب فقط لبخند زد و گفت
/ اوه ... خب اونقدرا هم دست کمی از کما نداشت ... الان سه روزه که تو بیهوشی

تهیونگ تقریبا داد زد
( چییییی؟

جونگکوک دستاشو تو هوا تکون داد و گفت
/ نباید داد بزنی برای سلامتیت بده ... خب عرضم به درزت... نه چیز ..‌ ینی عرضم به خدمتت که از زمانی که توی کنفرانس بیهوش شدی بخاطر خوبی که در حق ملکه آینده کردی توی بهترین بیمارستان شهر ازت نگهداری می‌شد و چون من پزشک مورد قبول یونگی هیونگم ... جانشین رو میگم ... اون بهم گفت که من مسئول مراقبت از توام . و  بعد از اینکه بدنت رو ب بهبودی رفت تصمیم گرفتیم برای اینکه هم من بتونم به کار و زندگیم برسم و هم ازت مراقبت کنم و حواسم بیشتر بهت باشه تورو بیاریم خونه بنده

تهیونگ با چشمای گشاد گفت
( پسر یه نفس بگیر خفه نشدی؟ ...

جونگکوک لبخندی زد که دندونای خرکوشیش رو ب نمایش گذاشت

( اون ... اون مرتیکه ... الان چجوری ... ینی

/ او پادشاه پارک رو میگی؟ خب یونگی هیونگ تهدیدش کرد که اگر بال ها رو پس نده و نزاره ک تو اینجا بمونی و درمان بشی جنگ نظامی رو به سمت سرزمین پریان شروع میکنن ... اونم که قطعا دلش نمی‌خواست با ارتش بزرگ گربه سانان درگیر بشه پس تورو پیشکش ما کرد

( اووو ... پس ... الان آزادم ؟

جونگکوک لبخند غمگینی زد و گفت
/ آره ... زخمای رو تنت نشون میده ک خیلی وقته توی بند بودی و شکنجه میشدی

تهیونگ آهی کشید و سر تکون داد
( حالا چرا زرد؟

/ چی؟

(دکوراسیون اتاق رو میگم ... چرا زرد کنار طوسی ؟

 چرا زرد کنار طوسی ؟

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.
My rejected fairy🧚🏻✨Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang