_ part 5 _

433 83 5
                                    

با ادای احترامی وارد اتاق پدرش شد
پدرش با لبخند همیشگی گفت
_ یونگی . پسرم چند بار بگم وقتی خودم و خودتیم نیاز به ادای احترام و تعظیم کرد نیست . ما اینجا فقط پدر پسریم

خیلی دوست داشت از همون لبخند های لثه ای معروفش رو بزنه اما اونقدر ذهنش درمورد پارک جیمین مشغول بود که فقط با تکون‌ دادن سرش نزدیک بره و روی صندلی کنار پدرش جا بگیره

_ خب بگو ببینم خبرا درسته ؟ یه پری ؟!

آهی کشید و گفت
+ آره پدر درسته ...

پدر لبخند گرمی زد و گفت
_ خیلی تعجب کردم یونگی ... تو به یک پری کمک کردی ؟! تویی که از اونها متنفری ؟!

اخم ریزی روی صورت یونگی نشست
+ خودتم میدونی که اونا مادرم و ازم گرفتن ... پس دلیلم کاملا موجه بابا

_ درسته پسرم ... ولی خودتم میدونی که کینه و نفرت قلبتو سیاه می‌کنه ... حالا بگذریم ... داشتم میگفتم تعجب کردم .... چی باعث شد مین یونگی بخواد به اون پری کمک کنه ؟!

یونگی با یادآوری زخم باز جیمین که حتی استخوان باقی مونده بال هاشو به نمایش گذاشته صورتش جمع شد و با لحنی که ناراحتی در اون موج میزد گفت
+ بال هاش... بال هاشو قطع کردن !...

پادشاه مین ناباور بهش نگاه کرد
_ بالهاشو؟؟ ... چرا؟ خدای من ... مطمینا خیلی درناک بوده

+ درسته ... و میدونید ماجرا کجا عجیب تر میشه؟ ... اینکه اون پسر ....  پارک جبمینه .... شاهزاده پریان

پادشاه برای بار دوم تو شوک رفت ....
_ شاهزاده؟؟؟؟ .... متوجه نمیشم چرا باید شاهزاده خودشون رو به این روز بندازن؟

+ منم نمیدونم ... اومدم ازتون اجازه بگیرم که اینجا بمونه و ازش مراقبت بشه تا وقتی که خوب شد به جواب سوالامون برسیم

پدر لبخندی به مهربانی پسرش زد و گفت
_ حتما ... ولی خودت باید مسیولیتشو قبول کنی یونگی .... شاید مردممون با موندن اون پری کنار نیان و این تو هستی که باید ازش مراقبت کنی

+ اشکالی نداره... قبول میکنم

وارد مطب دکتر شد و به سمت اتاق خصوصی مریضی که بصورت عجیبی وارد زندگیش شده بود رفت و با در زدن وارد اتاق شد

وارد مطب دکتر شد و به سمت اتاق خصوصی مریضی که بصورت عجیبی وارد زندگیش شده بود رفت و با در زدن وارد اتاق شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
My rejected fairy🧚🏻✨Where stories live. Discover now