_ part 19 _

380 68 45
                                    

حدودا دو ساعتی میشد ک با حس دردی که توی کتفش و جای زخم به جا مونده از بال هاش مونده بود از خواب بیدار شده بود و ب بهانه مسکن خوردن ب آشپزخونه رفته بود
اما الان انقد دردش شدید شده بود که حتی نمیتونست قدم از قدم برداره
با حس اینکه اون درد دیگه داره جونشو میگیره
ناله ای کرد و روی زانو هاش افتاد
+ ااااای ... یو...یونگی ... یونگی

اما قطعا صدای نحیفش که بخاطر درد داشتن زیاد پایین اومده بود نمیتونست از آشپز خونه به اتاق خواب برسه و یونگی رو از خواب بیدار کنه

دیگه اشکش در اومده بود و صورتش خیس شده بود
+ یو...یونگییی اای

وقتی دید اگر یکم دیگ بگذره ممکنه همینجا جونش از بدنش جدا بشه دستشو دراز کرد و گلدون سفید رنگ روی اپن رو انداخت
گلدون با صدای بدی روی زمین افتاد و خورد شد و هر تیکش ی گوشه افتاد
و بعدش با تمام توانش مردش رو صدا زد
+ یووو...یوووونگ ااای... هق ... یونگی ...

یونگی با صدای بدی که توی خونه پیچید از خواب پرید هنوز گیج خواب بود و با چشمای نیمه باز به جای خالی پریش نگاه میکرد که با صدای دردمند جیمین که از بیرون اتاق میومد احساس کرد قلبش یک ضربان رو جا انداخت
شتاب زده از تخت پایین پرید و به سمت صدا که از سمت آشپزخونه بود دوید
وقتی جیمین رو که روی زمین زانو زده و از درد ب خودش میپیچه رو دید برای لحظه ای نفس کشیدن رو فراموش کرد

سمتش دوید و بدن بی جون پسری که با درد گریه میکرد و بغلش گرفت

_ جیم .. جیمی منو نگاه کن... جیمین چیشدع

جیمین خودش بیشتر به یونگی بیشتر ب یونگی فشار داد و با دستش پیرهن پسر رو چنگ زد
با گریه ای ک دیگه دست خودش نبود گفت
+ یونگی ... یونگی ن..نجاتم بده ... اااااای ... ن...نجاتم بده ... د..دارم میمیرمممم ااای

با درد بیشتری که دوباره به زخم های پشت کتفش وارد میشد سرش ب عقب کشیده شد و اجازه داد ناله های دردمندش ب گوش یونگی که حالا مچاله شدن قلبش رو احساس میکرد برسه

یونگی هول شده پسر رو برآید استایل بغل کرد و همون‌طور که گوشی و سوییچشو از روی اپن برمیداشت به سمت بیرون خونه دوید

_ چیزی نیست جیمین ... من هستم خب ... جیمین نفس عمیق بکش نفس عمیق ... من اینجاام خب؟ ... الان میرسیم ... هیچی نمیشه هیچی نمیشه ... من اینجاام الان میرسیم

اینا صحبتای هول شده و نگرانی های یونگی درحال رانندگی بود که میدید پسرش چطور از درد ب خودش میپیچه و درد بدی رو تحمل می‌کنه
ب خودش هزار بار لعنت فرستاد که چرا ب حرف جیمین گوش کرده بود و زودتر ب دکتر نرفته بود

وقتی ب خونه ی جونگکوک رسید همون‌طور که با پاش ب در ضربه میزد ( جیمین تو بغلشه) فریاد می‌کشید
_ جونگکوک... جونگکوک بیا کمک .... جونگکوککککک

My rejected fairy🧚🏻✨Where stories live. Discover now