28

2K 230 10
                                    

بازم سکوت قبرستون ، بازم صدای شیون و گریه و بازم غبار غم و اندوه

یادش نمی رفت زمانی رو که قبر سرد و تو خالی جونگکوک رو تا ساعت ها بغل کرده بود

یادش نمی رفت که اون روز به اصطلاح جنازه جونگکوکش رو چقدر غریبانه خاک کرده بود

پوزخندی روی صورت غمگینش اومد ، اون روز فقط خودش بود و هیوبین و جیمین

دیگه هیچ کس نبود اما حالا ؟

توی قبرستون جای سوزن انداختن نبود ، از هر جای کره برای عرض تسلیت و همدردی با خودش و عمه عزا دارش اومده بودن

همه زنان و مردان لباس های مشکی رنگ پوشیده بودن و زیر چتر های مشکی اشک می ریختن

بارون به کسی امون نمی‌داد ، انگار آسمون هم مثل تهیونگ شکایت داشت

شکایت داشت که چرا آدمای بد خواهان بیشتری توی این دنیا دارن

پدر روحانی متنی کن برای همت مردگان می خوند رو خوند و کیم و رزان با احترام به خاک سپرده شدند

خسته بود ، سرمای بارون تن ظریفش رو آزرده می کرد پس قدمی عقب رفت و به سینه محکم و گرم مردش تکیه کرد

جونگکوک دستش رو دور شکم همسرش حلقه کرد ، بیش از حد داغ بود و مطمئن بود شب سختی رو خواهند داشت

جونگکوک ماسک مشکی روی صورتش بود چون هر لحظه ممکن حتی یک نفر از اون هزاران نفر اون رو بشناسند

سرش رو پایین آورد

کوک: بریم تهیونگم ؟

ته: بزار مراسم تموم بشه

کوک: پس راحت تکیه بده

تهیونگ راحت تر بدنش رو تکیه داد و جونگکوک محکم تر ایستاد

سوزی از مرگ پدرش سخت در عذاب بود و از جون و دل گریه می کرد

تهیونگ نزار گر عمه اش بود که چطور گریه می کرد و ناراحت بود ، تا حالا سوزی رو این طوری ندیده بود
اون همیشه به زن خشک و مقرارتی بود

کم کم مراسم تموم شد ، تهیونگ ، سوزی و سونگ به ترتیب ایستادن تا میهمانان رو بدرقه کنن

مردم قبل از رفتن جلوی اون های می ایستادن و بعد از گفتن تسلیت و اینکه در غم شون شریک هستن اونجا رو ترک می کردن

رفته رفته قبرستون خالی از هر فرد غریبه ای شد ، یونگی کنار جونگکوک ایستاده بود و جیمین به سمت تهیونگ رفت

جیمین: بیا بریم دیگه همه رفتن

ته: بریم

سوزی: کجا زندگی می کنی ؟

نگاهی به عمه اش که دوباره به حالت قبلی خودش برگشته بود کرد

ته: ازدواج کردم

BEAUTY AND THE BEAST [Kookv]Where stories live. Discover now