بعد از یک ساعت به کافه شیک و قشنگی رسید
کافه ای که تم سبز و سفید داشت و واقعا فضاش زنده و زیبا بودوارد شد که همون لحظه گارسونی به سمتش اومد
& ببخشید جناب کیم تهیونگ ؟
ته: بله خودم هستم
& لطفا دنبال من بیاید
سری تکون داد و مثل جوجه دنبالش راه افتاد ، کافه شامل سهطبقه بود و هر طبقه رنگی ملایم و مخصوص به خودش داشت
طبقه آخر رنگش آبی ملایمی بود نه خیلی تیره و نه خیلی روشن
کنار پنجره ، آخرین میز کارمند خیریه رو دید که همراه مرد درشت خیلی نشسته و با هم صحبت می کنن
& لطفا بفرمایید
ته: ممنون
گارسون سری با لبخند تکون داد و از اونجا رفت ، تهیونگ به سمت اون میز رفت و نشست
چوی: خوش اومدی تهیونگ ایشون جناب هان هستن
هان: خوشبختم
ته: همچنین
تهیونگ لبخندی ، همون لحظه سه تا نوشیدنی گرم برا شون آرودن ، پاییز بود و هوا داشته به سمت سرمای وحشتناک کره می رفت
ته: اوه ممنونم
هان: نوش جان
تهیونگ لبخند شیرینی زد و باعث شد هان هم لبخندی بزنه
نوشیدنی هاشون رو خوردن هر چند که تهیونگ احساس می کرد نوشیدنیش بوی خاصی میده
هان: جناب چوی دیگه نیازی به شما نیست
چوی: اما من باید باشم
مخالفت چوی باعث شد افرادی پشت سرش قرار بگیرن و اون رو بت زور از روی میز بلند کنند
تهیونگ وحشت کرد ، به اطراف نگاه کرد کافه کاملا خالی از هر جنبنده ای بود
خواست به سرعت بلند بشه که دست های قدرتمندی اون رو سره جاش نشوند و نزاشت جم بخوره
ته: چکار می کنید ؟ ولم کنید ؟
این دفعه داد زد و هان تنها نیشخندی به روش پاشید
هان: معامله ساده است جناب کیم ، ما بدهی های شما رو میدیم و در عوض شما ماله ما می شید
ته: احمق مگه من جنسم که ماله کسی باشم بیشعور بی شخصیت
هان: آروم باشید جناب کیم ما قصد صدمه زدن به شما رو نداریم
ته: من قبول نمی کنم ولم کنید
سرش گیج می رفت و احساس حالت تهوع بدی داشت ، چشماش کم و بیش تار میدید و سد مقاومتش داشت می شکست
YOU ARE READING
BEAUTY AND THE BEAST [Kookv]
Short Storyنام: دیو و دلبر 💫 کوک: اندازه گریه گنجشک دوست دارم ته: کم نیست هیونگ ؟ کوک: گنجشک گریه کنه می میره ❌❌❌❌ هشدار هشدار بوک محارم است در صورت مشکل داشتن بوک رو باز نکنید ❌❌❌❌ کاپل: کوکوی ، یونمین وضعیت در حاله آپ