9

4K 412 7
                                    

بعد از یک ساعت به کافه شیک و قشنگی رسید
کافه ای که تم سبز و سفید داشت و واقعا فضاش زنده و زیبا بود

وارد شد که همون لحظه گارسونی به سمتش اومد

& ببخشید جناب کیم تهیونگ ؟

ته: بله خودم هستم

& لطفا دنبال من بیاید

سری تکون داد و مثل جوجه دنبالش راه افتاد ، کافه شامل سه‌طبقه بود و هر طبقه رنگی ملایم و مخصوص به خودش داشت

طبقه آخر رنگش آبی ملایمی بود نه خیلی تیره و نه خیلی روشن

کنار پنجره ، آخرین میز کارمند خیریه رو دید که همراه مرد درشت خیلی نشسته و با هم صحبت می کنن

& لطفا بفرمایید

ته: ممنون

گارسون سری با لبخند تکون داد و از اونجا رفت ، تهیونگ به سمت اون میز رفت و نشست

چوی: خوش اومدی تهیونگ ایشون جناب هان هستن

هان: خوشبختم

ته: همچنین

تهیونگ لبخندی ، همون لحظه سه تا نوشیدنی گرم برا شون آرودن ، پاییز بود و هوا داشته به سمت سرمای وحشتناک کره می رفت

ته: اوه ممنونم

هان: نوش جان

تهیونگ لبخند شیرینی زد و باعث شد هان هم لبخندی بزنه

نوشیدنی هاشون رو خوردن هر چند که تهیونگ احساس می کرد نوشیدنیش بوی خاصی میده

هان: جناب چوی دیگه نیازی به شما نیست

چوی: اما من باید باشم

مخالفت چوی باعث شد افرادی پشت سرش قرار بگیرن و اون رو بت زور از روی میز بلند کنند

تهیونگ وحشت کرد ، به اطراف نگاه کرد کافه کاملا خالی از هر جنبنده ای بود

خواست به سرعت بلند بشه که دست های قدرتمندی اون رو سره جاش نشوند و نزاشت جم بخوره

ته: چکار می کنید ؟ ولم کنید ؟

این دفعه داد زد و هان تنها نیشخندی به روش پاشید

هان: معامله ساده است جناب کیم ، ما بدهی های شما رو میدیم و در عوض شما ماله ما می شید

ته: احمق مگه من جنسم که ماله کسی باشم بیشعور بی شخصیت

هان: آروم باشید جناب کیم ما قصد صدمه زدن به شما رو نداریم

ته: من قبول نمی کنم ولم کنید

سرش گیج می رفت و احساس حالت تهوع بدی داشت ، چشماش کم و بیش تار میدید و سد مقاومتش داشت می شکست

BEAUTY AND THE BEAST [Kookv]Where stories live. Discover now