📱part 67 ⌨︎︎

173 41 2
                                    

کوک و تهیونگ رفتن که بستنی بخرن:

کوکی که سرش هنوز تو گوشیش بود رو صداش کرد "کوو؟ امشب میای اتاقم؟
کوک فقط سرشو تکون داد.

"کوو؟" دوباره صداش زد.

اون متنو توی گروه دید.

"فکر کنم هنوز از دستم عصبانی ای؟" ته گفت و دستش رو گرفت ولی کوک دستش رو کشید.

کوک با صدای خشنی گفت "اوه باور کن عصبانیم"

"عام من..." قبل از اینکه تهیونگ بتونه جملشو کامل کنه کوک میکشونتش سمت اتاق

"آروم، نمیتونم..." به محض اینکه رسیدن به اتاق، تهیونگو کوبید به در و قفلش کرد.

"چیکار میکنی؟" درحالی که زانوهای جونگ‌کوک رو بین پاهاش حس کرد پرسید.

"فکر میکنی بیبیم؟ ها؟ جوابمو بده!"

"من..." تهیونگ‌ نتونست هیچ جوابی بده.

"کوو.." دستشو گذاشت رو شونه های کوک.

"تو بیبی منی، فقط بیبی من فهمیدی؟" کوک تو گوشش زمزمه کرد.

ته سرشو تکون داد.

"من به کلمات نیاز دارم بیبی"

"آره فهمیدم"

"خوبه" بوسه ای به گردنش زد "حالا بیا و ثابتش کن" کوک سمت تخت کشوندش.

امشب قرار بود یه شب طولانی ای براشون باشه

Amigos/ bts groupchatМесто, где живут истории. Откройте их для себя