📱part 34 ⌨︎︎

368 93 20
                                    

دو روز بعد~

رفقا:

ته‌ته: D:

هندسام: سلام D:

شوگرکت: هی

چیم‌چیم: سلام

ته‌ته: بچه ها فردا شیش به بعد آزادین؟

شوگرکت: آره

هوپی: آره بیکارم

نامی: آره

ته‌ته: خوبه چون قراره دوست پسرمو ببینین

چیم‌چیم: چی؟

ته‌ته: مینهو بهم گفت قرار بزاریم

شوگرکت‌: چجوری؟

ته‌ته: یه جورایی غیر مستقیم بهش گفتم دوستش دارم، اونم گفت منو دوست داره، و گفت قرار بزاریم

هندسام: خوشحالم برات سوییتی

نامی: توعم اومدی قاطی مرغا

ته‌ته: همه هستین دیگه نه؟

دابل‌بانی: اوه من نمیتونم، تمرین رقص دارم

ته‌ته: ولی مینهو گفت رقص ساعتای شیش تموم میشه

دابل‌بانی: این دفعه ما تو یه تیم نیستیم

هوپی: وای منم یادم رفته بود، منو جونگ کوک باید تمرین کنیم

ته‌ته: اوه باشه.. به هرحال شما دوتا اونو میشناسین

ته‌ته: بقیه، میبینمتون

.

.

.

چت هوپی و دابل‌بانی:

دابل‌بانی: ممنونم کمکم کردی

هوپی: کمترین کاری بود که میتونستم برات کنم

.

.

کوک در حال رقصیدن بود که دید ته وارد استودیو شد، سعی کرد توجه ای نکنه. ولی چشماش ناخوداگاه ته رو از آینه دنبال میکرد.

مینهو نزدیک ته شد و اون رو سمت خودش کشوند. لبهاش رو به آرومی روی لب های ته گذاشت. کوک کامل تکه تکه شدن قلبش رو حس کرد، جیهوپ فهمید.

"هی!! کاراتونو تو استودیو نکنین.. اگه تمرینتو تموم کردی برو بیرون" مینهو با شنیدن حرف جیهوپ، چشماش رو چرخوند و ته قهقه ای کرد.

خیلی زود استودیو رو ترک کردن و کوک و جیهوپ تنها کسایی بودن که داخل استوید موندن.
کوک به رقصیدن ادامه داد، جوری که انگار هرلحظه امکان داشت بیهوش شه.
"یه استراحتی کن، عالی داری انجامش میدی، نیاز نیست انقدر تمرین کنی"

سرش رو به نشونه مخالف تکون داد "نه، شمارش رو هی از دست میدم. باید توی یک تموم شه، و از دو شمرده شه نه همزمان یک و دو"

"این فقط نصف شمارشه، چیز مهمی نیست، وقتی رو صحنه برقصی هیچکس متوجه اش نمیشه" هوپی سعی کرد متقادش کنه.

"متوجه اش شدم هیونگ!!"
"جونگ کوک آروم باش. بشین یه نفس بگیر" به زمین اشاره کرد.

کوک نشست و یکبار دیگه گوشیش رو بیرون کشید و به عکس ها نگاه کرد.
"چرا با خودت اینکارو میکنی؟ چرا هی اون عکسای لعنتی رو میبینی؟"
"چون حتی لحظات ضربان قلبم رو آروم میکنه"
"بس کن کوک بدون اینکه بدونی داری به خودت آسیب میرسونی"

جونگ کوک سرش رو پایین انداخت.

"میدونم باید بکشم کنار، ولی نمیتونم"
"عاشقش نباش، انقدر اینجوری نگاهش نکن، انقدر اینجوری مراقبش نباش، جاش اینکارو برای خودت انجام بده" کنار کوک نشست."اگه منو به عنوان برادر و دوستت میدونی به حرفام گوش بده"

"نمیتونم هیونگ، نمیدونم چجوری عاشقش نباشم، تنها چیزی که درمورد کیم تیهونگ میدونم عشقه"

"برای یه مدت دردناک میشه، ولی تو به دنیا اومدی تا عشق رو پیدا کنی و یه روزی اونو پیدا میکنی. اگه اینطوری نیست پس اون شخص اشتباهیه"

"نمیخوام عاشق یکی دیگه باشم"

"تو عاشقشی.. تو عاشقشی ولی اون الان رفته، اون دوست پسر داره، میدونم دردناکه، تو خودت نریزش، راه های دیگه ایم هست. فقط اون گوشی لعنتی رو بزار کنار" هوپ با صدایی بغضی گفت.

جونگ کوک با چشمای غمگین و اشک آلود به هوپی نگاه کرد. چیزی درونش ترکید.
"راست میگی، راه های دیگه ای هم برای مقابله باهاش هست" چشمانش رو پاک کرد و از جاش بلند شد.

"بیا بریم یه شب رو به خوبی، بخوابیم"
"باشه" جونگ کوک سری تکون داد.
هردو از هم جدا شدن ولی هوپی میدونست که کوک قرار نیست برگرده خوابگاه.














بین آپ کردن و نکردن گیر کردم... اوضاع خوب نیست و انرژی ها همه افتاده... فقط دلم میخواد بین این همه خبرهای بد برای چند ثانیه حالتون خوب باشه(که البته فیکم داره میره سمت انگست)... دوستتون دارم.. مراقب خودتون باشین
*وی دوباره به سمت توییتر میره

Amigos/ bts groupchatWhere stories live. Discover now