𝘱𝘢𝘳𝘵 19

34 6 12
                                    


حرفش رو برای دومین‌بار تکرار کرد، انگار منتظر شنیدن جوابی غیر از چیزی که بار اول بهش گفتم بود. "چرا به‌جای دوست‌هات به من زنگ زدی؟" نگاهش رو از یقه‌ی پیراهنم بالا آورد و روی چشم‌هام متوقف کرد.

کاش می‌تونستم دلیلِ واقعیش: "چون می‌خواستم تو همراهم باشی." رو به‌جای دروغی که گفتم: "بقیه مشغول بودن و فقط تو در دسترس بودی." به زبون بیارم اما نشد، نتونستم. چرا باید حرف کسی که نمی‌تونه روی حرفش بمونه رو باور کنه؟ ناامیدش کردم، حتی همین الان هم داره با ناامیدی نگاهم می‌کنه. می‌تونم از تغییر حالتِ چهره‌ش بفهمم، این جوابی نبود که می‌خواست بشنوه. چشم‌هاش مجابم کرد که حرف بزنم و از احساس واقعیم بگم اما همین که لب‌هام نیمه‌باز شد، از من رو برگردوند.

پشت‌سرش حرکت کردم. وقتی صبح بهش زنگ زدم و ازش خواستم که برای خرید همراهم بیاد، اول گفت چرا از جان، بر و آنا نمی‌خوای که باهات بیان، و وقتی بهونه‌ آوردم بعد از چند ثانیه سکوت قبول کرد. اما حالا احساس می‌کنم پشیمون شده. دست‌هاش رو از پشت به هم گره زد و به مغازه‌ی عطر فروشی که درحال رد شدن ازش بود نگاه کرد. وقتی به درِ سبز رنگ مغازه رسیدم، برای لحظه‌ای ایستادم. بویِ عطرش بین این‌همه بو گم شد و باعث شد به این فکر کنم که "اگه یه روزی عطرش، توی خونه و روی لباسم جا نمونه چی؟ اگه یه روزی بین این‌همه عطرهای تلخ و شیرین گمش کنم..." به سمتش چرخیدم، داشت نگاهم می‌کرد. قدم‌های باقی‌مونده رو طی کردم و به مغازه لباس‌فروشی که چند قدم اون‌طرف‌تر بود اشاره کردم. "بریم اون‌جا." وقتی از کنارش رد می‌شدم متوجه شدم نفس عمیقِ طولانی کشید؛ مثل کاری که من کردم؛ انگار لویی هم می‌خواست عطر من رو پیدا کنه.

درحالی‌که درِ مغازه رو به عقب هل می‌داد، غر زد: "این آخریشه هری، این‌بار جدی‌ام!" برای دختر فروشنده که سلام کرد سر تکون داد. بعد با بلاتکلیفی چرخی زد و به لباس‌ها نگاه کوتاهی انداخت.

لبخند محوی گوشه‌ی لبم نشست. تو این یک ساعت وارد هر مغازه‌ای که می‌شدیم این حرف‌ها رو تکرار می‌کرد. "باشه. بهم کمک می‌کنی یه پیراهن انتخاب کنم؟"

- از نظر من همه‌ی اینا مزخرف و_

با سرفه‌های متعدد حرفش رو قطع کردم و با چشم‌های درشت شده به فروشنده که با اخم به لویی نگاه می‌کرد، اشاره کردم.

چشم‌هاش رو چرخوند و زمزمه کرد: "این روزا نمی‌شه حقیقت رو گفت." کفِ کفش‌هاشو روی زمین کشید و به سمت دیگه‌ی مغازه رفت. بعد از چند دقیقه زیر و رو کردن لباس‌ها دو پیراهن به رنگ‌هایِ یاسی روشن و طوسی بیرون آورد. "این دو تا رو امتحان کن."

پیراهن یاسی رو پوشیدم و چند دکمه اول رو باز گذاشتم. از اتاق پرو بیرون رفتم تا به لویی نشون بدم. روی مبلِ روبه‌رویی نشسته و به زمین چشم دوخته بود. آستین لباسش کمی بالا رفته بود، ناخودآگاه دنبال کش‌موی سبز گشتم اما نبود. سرش رو بالا آورد، با دیدن من صاف نشست و چندبار پلک زد. از اتاق کامل بیرون اومدم و پرسیدم: "نظرت چیه؟"

𝘐𝘍 𝘠𝘖𝘜 𝘉𝘈𝘊𝘒 𝘛𝘖 𝘔𝘌/اگر به من برگردیWhere stories live. Discover now