𝘱𝘢𝘳𝘵 18

31 6 16
                                    


لویی تکه‌های کوچیک دستمال کاغذی رو داخل گوشش گذاشت تا از صدای زین که دیوانه‌وار با آهنگ هم‌خوانی می‌کرد و سرش رو تکون می‌داد در امان بمونه. دیشب وقتی به خونه برگشتن تصمیم گرفت زودتر از چیزی که قرار بود به کریل برگرده. ایزابل برای فرداشب بلیط هواپیما داشت و اصرار داشت لویی فردا صبح برگرده، اما لویی قبول نکرد. موقع خداحافظی دقایق طولانی همدیگه رو بغل کردن و ایزابل به لویی قول داد که خیلی زود به دیدنش میاد. لویی برای دومین بار داشت لندن رو ترک می‌کرد، اما این‌بار با میل و اراده‌ی خودش. دستش رو روی مچ دستِ دیگه‌ش که کش‌موی هری بود کشید. سوالی از ذهنش گذشت، "چرا هری زنگ زده اما نخواسته باهام حرف بزنه؟"

وقتی صدای خواننده مورد علاقه‌ی زین از تکه‌های دستمال هم رد شد، چشم‌هاش رو با حرص چرخوند و درحالی زیر لب "هیچوقت درست نمی‌شی." رو غر می‌زد، دست دراز کرد و صدای ضبط ماشین رو کم کرد. صدای مشاجره‌ای که از کنار خیابان می‌اومد باعث شد بدوبیراه‌های زین رو نادیده بگیره؛ دو مرد یقه‌ی همدیگه رو گرفته بودن و با چهره‌های عصبانی سرهم فریاد می‌کشیدن. زمانی ماشین در خیابانی که به ترمینال ختم می‌شد پیچید به سمت زین چرخید.

"چرا جواب نمیدی احمق! مگه هزار بار بهت نگفتم وقتی لیام داره می‌خونه حق نداری صدای ضبط رو کم کنی!" بینیش رو مالید و روی فرمون ماشین ضرب گرفت. نیم‌نگاه کوتاهی به لویی که با اخم‌های درهم نگاهش می‌کرد انداخت و با دستِ آزادش موهای بهم‌ریخته‌ش رو به یک سمت فرستاد. با خنده گفت: "حداقل اینا رو شونه می‌زدی. واقعاً نمی‌فهمم هری از چیِ تو خوشش اومده؛ نه قیافه داری، نه اخلاق."

لویی پاهاش رو بیش‌تر روی صندلی جمع کرد و با صدای آرومی گفت: "خودمم نمی‌دونم."

زین لبخند کجی زد. پشت چراغ قرمز ایستاد و از پشت شیشه پرواز پرنده‌ها رو تماشا کرد. دلش می‌خواست لویی رو بیش‌تر کنار خودش نگه داره اما وقتی اشتیاقش برای برگشت به کریل رو می‌دید نمی‌تونست مانعش بشه. هربار به تغییراتی که در لویی می‌دید فکر می‌کرد به یک اسم می‌رسید؛ هری. این مسئله هم زین رو نگران می‌کرد هم خوشحال. لب‌هاش رو با زبون خیس کرد. "از خانواده‌ی هری برام بگو، رابطه‌شون چطوره؟"

لویی از فکر بیرون اومد و زانوهاش رو از هم فاصله داد. "رابطه‌ی خیلی نزدیکی دارن. آنجلا خیلی مهربون و خونگرمه و باب، خب اون جدی و کم‌ حرفه." پوست شکلات رو از دورش باز کرد، گاز بزرگی زد و با دهن پر ادامه داد: "باب کشیشِ_"

زین با بهت حرفش رو قطع کرد و داد زد: "چی؟" با لب‌های نیمه‌باز و چشم‌های گرد شده به سمت لویی چرخید و دوباره پرسید: "شوخی می‌کنی دیگه؟ همین‌طوره، نه؟" وقتی لویی با جدیت سرش رو به دو طرف تکون داد. چند دقیقه سکوت کرد بعد یدفعه با صدای بلند شروع به خندیدن کرد، قهقهه‌ی ناگهانیش لویی رو از جا پروند.

𝘐𝘍 𝘠𝘖𝘜 𝘉𝘈𝘊𝘒 𝘛𝘖 𝘔𝘌/اگر به من برگردیDove le storie prendono vita. Scoprilo ora