Last part

327 93 37
                                    

خودشم نمیدونست چرا داشت اینکار میکرد . رفتن به پاتوق قدیمشون تو دانشکده فقط باعث میشد خاطراتش زنده شن و درد قلبش بیشتر شه اما یه نیرویی درونش بود که میگفت نمیتونه بدون دیدن اونجا سئولو ترک کنه .
پروازش ۱۲ شب بود و فقط دو ساعت وقت داشت . تاکسی جلوی در دانشکده متوقف شد . حساب کرد و پیاده شد و قدماشو به سمت در پشتی تند کرد . قفل خرابو به راحتی باز کرد و وارد ساختمون شد . دفعه پیش با جونگین چقد هیجان انگیز بود اما اینبار خاطرات این راهرو ها فقط واسش یادآور درد بود.
پله هارو پاورچین پاورچین بالا رفت و بالاخره به طبقه آخر رسید . همه چیز درست مثل قبل بود . میز و نیمکتای قدیمی رو کنار زد و جلوی در پشت بوم ایستاد. کلیدی که هنوز تو قاب پنجره بود و برداشت و درو باز کرد و وارد شد.
کوه خاطراتش توی همون چهار دیواریه ۲ متری دفن شده بود و حالا داشت بر سر مزارشون میرفت . دستی روی اون نوشته های قدیمی کشید و بغض فرو خوردشو شکست. پس این عشق کی قرار بود قلبشو رها کنه. دقیقا پونزده سال بود که مثل زنجیر دور قلبش پیچیده شده بودن ، زنجیر های هنوز بعد پونزده سال هنوز به قوت قبل محکم بودن. چرا باید روز و ساعت نوشتن تک تک این یادداشت هارو بیاد میاورد؟
اشکایی که صورتشو خیس کرده بودن و پاک کرد . اگه میخواست به موقع برسه به فرودگاه باید همین الان راه می افتاد . برای آخرین بار طوری که انگار باهاشون وداع میکرد به خاطراتش نگاه کرد و بالاخره ازون رو برگردند. با برگشتنش سایه کسی رو توی تاریکی دید...
- کیونگ خودتی؟
اون صدای آشنا اون لحظه انقدر رویایی بود که حس کرد توهم زده اما با نزدیک تر شدن اون سایه و نمایان شدن چهرش فهمید درست میبینه .
- عشق بی وفای من خودتی؟ خودتی عزیزدلم؟
جونگین دستای لرزشونشو بالا آورد و صورتشو قاب گرفت . چشمای کشیدش تو تاریکی شب از اشک برق میزد و نظر میرسید اون هم هنوز باور نکرده این این لحظه واقعیه.
ثانیه ای بعد تن لاغرش تو آغوش گرم جونگین گم شد .
- کجا بودی زندگیم؟ تاحالا کجا بودی؟
جونگین بوی تنشو عمیق نفس میکشید و آغوششو تنگ تر میکرد .
کیونگسو بالاخره دستایی که از شوک بی حرکت شده بودنو بالا آورد و به پیراهن جونگین چنگ زد :
- باورم نمیشه خودتی جونگین .
- چطور تونستی بزاری بری نگفتی جونگین بی نفسش چجوری زنده بمونه ؟
جونگین بوسه های بی حواسی روی تک تک اعضای صورتش گذاشت و وقتی به چشماش رسید متوقف شد :
- دیگه چشماتو نمیبوسم چون اگه یه بار دیگه ازم دور شی دیگه هیچی ازم نمیمونه.
- من ...من فک کردم تو با یکی دیگه ای جونگین من خودم دیروز تو پارک دیدمت.
- درسته تو بی وفایی کردی ولی من هیج وقت دست از عشقت نکشیدم . فک کنم اونی که منو باهاش دیدی سوهیون باشه اون مربی سگامه.
کیونگسو میون اشکای بی امونش لبخند ذوق زده ای زد که صورتشو بانمک تر میکرد و باعث میشد دل جونگین ضعف بره. وقت بیشتر حروم نکرد و لب هایی که از عطش بوسیدنشون دیوانه شده بود و عمیق و طولانی بوسید.
- دیگه از پیشم جنب نمیخوری
- من همه شجاعتمو واسه دفعه اول خرج کردم الان ترسو تر ازین حرفام که بخوام حتی یه لحظه دستاتو ول کنم...
این بار کیونگسو واسه بوسه پیشقدم شد و بیلیت و هواپیما آخرین چیزی بود که بهش فک میکرد ....


𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚Where stories live. Discover now