part 7

268 73 3
                                    

پشت میز صبحانه نشسته بودن . همه چیز عادی بود و کیونگسو ازین بابت از تمامی خدایان سپاسگزار بود. جونگین هیچ نشونه از یادآوری دیشب نداشت و خیلی آروم داشت سوپ خماریشو میخورد :
- بهتری جونگین؟
کریستال دست جونگینو روی میز گرفت و با دلسوزی گرفت.
- بهترم .
جونگین به آرومی دستشو از دست کریستال جدا و کرد و ادامه سوپشو خورد .
- خب من برنامه داشتم از روز دوم همه از هم جدا بشیم و زوجا خودشون دوتایی خوش بگذرونن
جونگین سریع مخالفتشو اعلام کرد :
- نه چهارتایی بیشتر خوش میگذره .
کریستال مشخص بود تو ذوقش خورده و اما سعی کرد لبخند بزنه رو کیونگسو گفت
- شماهم موافقین؟
- اره اینطوری بهتره.
موافقت کریس باعث تعجب کیونگسو شد . اون هیچ تلاشی واسه تنها وقت گذروندن با کیونگسو نمیکرد .
- پس نظرتون چیه بریم آفتاب بگیرید؟ دوست دارم یکم برنزه کنم؟
کیونگسو طبق عادت و شوخی همیشگیش روبه جونگین گفت
- جونگین که همینجوریشم سیاه سوختس؟
- درسته ولی تو دوسش داری.
جونگین با یه نیشخند عجیب جوابشو داد و باعث کیونگسو با استرس بزاقشو قورت بده .کسی به جو بین اون دوتا توجه نکرد و کریس با بیخیالی به حرف اومد .
- هوممم خوبه . پس یه ساعت دیگه همه آماده باشیم.
از پشت میز بلند شد و سمت پله ها رفت .
- منم برم وسایلامو جمع کنم
کریستال از پشت میز بلند شد و از پله ها بالارفت .
حالا تنها روبه رویه هم نشسته بودن . کیونگسو از استرس از زیر میز به جون گوشه ناخوناش افتاده و از هر ارتباط چشمی دوری میکرد . اگه جونگین چیزی از دیشب به یاد میاورد همه چیز خیلی پیچیده میشد .
- منم برم ببینم کریس چیکار میکنه .
با دستپاچگی واضحی از پشت میز بلند شد . جونگین در جوابش فقط سرتکون داد . با دو از
پله ها رفت و در اتاق و باز ورد . با ورودش کریس که با گوشیش مشغول بود سریع صفحشو خاموش کرد و زیر بالش هولش داد که این از چشمای کیونگسو دور نموند . اون یه تصویر آشنا رو صفحه گوشی حس کرده بود اما ازون فاصله تشخیصش خیلی سخت بود .
کریس با اضطراب نسبی که از صداش مشخص بود به حرف اومد
- امممم..کیونگسو تو ضد آفتاب داری ؟ من یادم رفته بیارم .
کیونگسو با نگاه مشکوکش سر تکون داد و از جیب چمدونش ضدآفتاب و بیرون آورد و به سمتش دراز کرد
- ممنون.
- خواهش میکنم.
- من میرم صورتمو شیو کنم .
- باشه.
بعد ازنکه کریس وارد حموم شد ، کیونگسو به صفحه گوشیش فک کرد . تصویر یه پسر با بلیز سبز رنگ بود که شدیدا واسش آشنا بود .
تو فکرش دنبال صاحب پیراهن گشت اما به نتیجه ای نرسید.
- تو آماده ای؟
کریس در حالی که صورتش شیش تیغ شدشو با حوله خشک میکرد گفت
- الان آماده میشم .....

...........

هرچهارتاشون کنار ساحل روی تخت های آفتاب دراز کشیده بودند و از هوای مطبوعش لذت میبردن .
- جونگین میشه اینو بزنی به کمرم؟
کریستال گفت و روغن آفتابشو سمت جونگین گرفت . جونگین ناچارا بلند شد و کمی از روغن کف دستش ریخت و به کتف و کمر و کریستال مالید .
کیونگسو از بالای عینک آفتابیش نظارگر دستای جونگین بود که روی بدن کریستال سرمیخوردن . تمام سعیشو میکرد بی اهمیت باشه اما دندوناش که در شرف هورد شدن بود نشون میداد موفق نبوده . کلافه از دست خود بلند شد :
- من میرم تو یه چیزی خنک بیارم بخوریم.
با قدم های تند سمت ویلا رفت و وارد آشپزخونه شد. فقط یه مایو مشکی تنش بود و تمام بالاتنه آغشته به روغنش برهنه بود .
در یخچال و باز کرد و بطری موهیتو رو بیرون آورد .
- جونگینا اینو میزنی به کمرم ؟ آخه خودم فلجم
ادای کریستال و در میاورد و واسش زبون درازی میکرد. وقتی چهارتا لیوان پر شده از موهیتو رو توی سینی گذاشت ، روشو برگردند و با جونگین که تو فاصله یک قدمیش با یه نیشخند اعصاب خوردکن دسته به سینه ایستاده بود روبرو شد.
جیغ خفه ای کشید و باعث شد سینی تو دستش بلرزه و کمی از محتویات لیوان ها بیرون بریزه.
- زهرم ترکید . میمیری مثل آدم یه صدایی از خودت دربیاری؟
جونگین اون فاصله یه قدمی هم ازبین برد طوری تنها حائل بینشون سینی دست کیونگسو بود . سرشو به سمت کیونگسو خم کرد و لحن جذابی گفت .
- اون موقع دیگه نمیتونستم این حسودی کردنای شیرینتو ببینم .
کیونگسو دستپاچه بریده بریده به حرف اومد .
- چی ...چی میگی؟ چه... چه حسودی؟
جونگین خیلی آروم سینی رو ازش گرفت و روی اوپن گذاشت و دستاشو و دو طرف کمرش روی اوپن ستون کرد و سمتش خم شد . با نیخشندی که یه لحظم پاک نمیشد گفت
- هنوزم انکار میکنی؟
- چی...چیو انکار میکنم؟
- بیخیال کیونگسو هنوز مزه اون بوسه مکنده دیشبت روی لبام مونده.
چشمای کیونگسو به بزرگترین حالت ممکن تغییر سایز داد. اون لعنتی همه چی یادش و داشت به خجالت آور ترین حالت ممکن بروش میاورد.
- جونگین تو دیشب مست بودی توهم زدی...
- من خوب میدونم دیشب چه اتفاقی افتاده . من ازون دسته آدمایی نیستم که روز بعد مستی همه چی یادشون بره. باید راجب این موضوع جدی حرف بزنیم.
- جونگین من...
- کجا موندین شما دوتا؟
صدای کریستال از پذیرایی اومد و باعث جونگین دستاشو از دو کیونگسو بردار و فاصلشونو زیاد کنه .
- چرا انقد طولش دادین ؟
لا ورود کریستال به آشپزخونه کیونگسو زود سینی لیوانارو برداشت و جلوتر از همه از آشپزخونه خارج شد .
- داشتیم میومدیم .
جونگین به دستپاچگیش لبخندی زد و همراه کریستال دنبالش رفت . صبح به محض باز کردن چشماش بوسه گرمشونو بخاطر آورده بود . اینکه کیونگسو هم اونو بوسیده یه پنجره امید واسش باز میکرد چون یجورایی دیگه پیش خودش اعتراف کرده بود حسش به کیونگسو فراتر از دوسته . نمیخواست به بقیش فک کنه فقط میخواست کیونگسورو کنار خودش داشته باشه بقیه مشکلاتشونو در کنارهم میتونستن حل کنن . اون قیافه کیوتش وقتی ادای کریستال و در میاورد باعث شد لبخندش گشاد تر بشه .
- به چی میخندی ؟
- هیچی هیچی....

𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚Where stories live. Discover now