part 14

229 79 17
                                    

دوتایی با تمام وجود در خونه رو میکوبیدن اما کسی درو باز نمیکرد .
- سهون یه بار دیگه شماره جونگینو بگیر
- هزار بار گرفتم فایده نداره جواب نمیده
سوهو بالاخره پا روی اصول اخلاقیش گذاشت و رمز در خونه کیونگسورو زد و وارد شد .
سهون با چشمای درشت شده بهش توپید :
- تو تمام این مدت رمزو میدونستی؟
- بیا تو حرف نزن .
باهم وارد شدن هیچ چیز غیر عادی نبود . وقتی تونست سایه یه نفرو ازتو اتاق خواب ببینه به سمتش حجوم برد .
جونگین کف اتاق بین ده ها بطری خالی مشروب نشسته بود و بایه لبخند به کمدی که به طرز واضحی نصفش خالی شده بود زل زده بود و آروم اشک میریخت .
با دیدن سوهو لبخند غمگینش عمیق تر شد و با جمع شدن گونه هاش اشکاش با شدت بیشتری ریختن .
- جونگین این چه وضعیه ؟ چت شده ؟ کیونگسو کجاست؟
جونگین بی ربط جواب داد:
- پس توام رمز درو داشتی؟ پس...پس...پس من اونقدرام واسش خاص نبودم...
به خاطر مستی نمیتونست جلو لکنتشو بگیره مثل دیوونه ها همچنان لبخند میزد و مشروبشو سر میکشید .
سهون که تازه اضافه شده بود با دیدن جونگین تو اون وضع به سمتش رفت به زور بطری مشروبو از دستش بیرون کشید .
- چه مرگته پسر خودتو جمع و جور کن.
- سهونااا.... مواظب سوهو باش . اصن نزار ازت دور بشه . باشه؟ میدونی اگه یه روز ولت کنه بره توام مثل من میشیا... ببین منو سهونا تو که دوست نداری مثل من بشی هممم؟ دستای سوهو یه لحظم ول نکنیا... چون وقتی بره هیچی ازت نمیمونه ...
لبخنداش به قهقهه ای دردناک تبدیل شد که قلب هرکسی رو خراش میداد .
سهون سعی کرد بلندش کنه اما بخاطر مستی انگار سنگین ترم شده بود .
- سوهو بیا کمک کن ببریمش تو حموم .
باهم زیر بغلشو گرفتن و بلندش کردن. روی توالت فرنگی نشوندنش . اینطور دیدنش یجورایی ته دل سهونو خالی میکرد و باعث میشد ازون غالب بیخیالی که واس خودش ساخته بود بیرون بیاد .
- سوهو تو برو بیرون من حواسم بهش هست .
- اما...
- گفتم تو بیرون باش .
بعد از رفتن سوهو در حمومو بست و سعی کرد یه ابی به صورت جونگین بزنه .
جونگین با همون لبخند زل زده بود به وان حموم:
- همین چند روز پیش تو همین وان تن بلوریشو شستم.
جونگین سرشو بالا گرفت و چشمای کشیدشو که حالا مثل بچها برق میزد و رو به سهون گرفت:
- سهونا میدونی بهم چی گفت ؟ گفت یه جوری میرم که انگار هیچ وقت تو زندگیت نبودم . به نظرت نمیدونست که همه زندگیم خودش بود ؟؟؟؟
جونگین مظلوم سوال کرد و سهون هیچ جوابی نداشت .‌
- باید دوش بگیری .
کمک کرد لباساشو از تنش در بیاره . جونگین به طرز عجیبی مثل بچها مطیع بود و لبخند میزد .
- اون لبخندت داره حالمو بهم میزنه جمعش کن .
- ولی سهونا اون رفتش چون فک میکرد من بدون اون خوشحال ترم . خب پس نباید بزارم رفتنش بی فایده باشه نه؟
عمیق تر خندید طوری که دندوناش مشخص شد و حالت چهرش دل سهونو ریش میکرد . کمکش کرد توی وان بشینه و آب گرمو باز کرد . میدونست اگه یکم دیگه بمونه قطعا خودشم گریش میگیره و از خط قرمزاش رد میشه .
- سعی کن به خودت بیای جونگین.
در حمومو بست و جونگینو تنها گذاشت . سوهو رو تخت نشسته بود و یه یادداشت کوچیک تو دستش بود .
- سوهو کیونگسو رفته .
- آره میدونم.
- خب تو دوستشی یعنی خبر نداری کجاست . اون که همه چیو به تو میگه .
- من از کجا باید بدونم خودمم الان فهمیدم .
- سوهو سعی نکن طرف کیونگسو رو نگه داری اگه چیزی میدونی بگو . این چیزی که من الان از جونگین دیدم واقعا نگران کنندس.
این روی جدی سهون خیلی دیر به دیر نمایان میشد و سوهو اصلا بهش عادت نداشت .
- تو فک میکنی من دروغ میگم؟
- نه فقط میگم اون آدمی که الان توی اون حمومه . انقد شکست خورده و آسیب پذیره که ممکنه دست به هرکاری بزنه .
- قسم میخورم سهون . قسم میخورم که از هیچی خبر ندارم . تو کیونگسو رو نمیشناسی اون مرموز ترین آدمیه که تاحالا دیدم . اگه یه زمان بخواد گم و گور شه هیچکس نمیتونه پیداش کنه .
- هوفف... خب باید یه سر به کلابش بزنیم. لیست پروازارم چک کنیم.
- با اینکه فک کنم بی فایده باشه ولی امروز یه سر میزنم .
سهون دستی لای موهاش کشید . این حس همزاد پنداری که با جونگین داشت اعصابشو بهم میریخت چون میدونست اگه یه زمان سوهو ترکش کنه وضعش ازینم بدتر میشه . دست سوهو رو کشید و محکم تو بغلش فشردش و بوسه ای روی موهاش زد .
- سوهو تو هیچ وقت منو ترک نکن باشه؟ حتی یه لحظم نمیخوام جای جونگین باشم.
سوهو سعی کرد قفل دستای دستای سهونو باز کنه .
- دیوونه الان وقت این حرفاس ؟ تو که میدونی اونی که تو این رابطه عاشقتره منم . پس الکی اعصاب جفتمونو خورد نکن . تو حواست به جونگین باشه من میرم کلاب شاید یه خبری شد .
بوسه سبکی به لب های سهون زد و از بغلش بیرون اومد و از اتاق رفت و زمزمه سهونو نشنید .
- روحتم خبر نداره چقد میتونم عاشقت باشم.....


دو هفته گذشته بود و تو این مدت سهونو و سوهو همه جارو زیر و رو کرده بودن . کیونگسو تو همون مدت کوتاه کلابو فروخته و تمام مراحل اداریشم غیابی انجام داده بود تا ردی ازش نباشه . اسمش توی لیست هیچکدوم از پروازای خارجی و داخلی این هفته و نبود و همینکه هنوز تو کره بود بهشون دلگرمی میداد ...
جونگین که به قول خودش داشت به خواسته کیونگسو احترام میذاشت نه دنبالش میرفت نه سراغشو میگرفت و حالا داشت مثل یه شمع ذره ذره آب میشد . چانیولو و بکهیون یه لحظم تنهاش نمیزاشتن اما حاضر بودن قسم بخورن که تو این مدت جونگین روی هم رفته دوساعت هم خواب مفید نداشته و یه کلمم حرف نزده .حتی با خبر مرخص شدن پدرش هم به دیدنش نرفته .
رفتن کیونگسو به معنای واقعی کمر جونگینو شکسته بود و باعث شده بود تو دو هفته اندازه ده سال پیر بشه . تنها چیزی باعث میشد کمی آروم بگیره پاکت سیگارش بود . به خیالش اینطوری کمی از کیونگسو انتقام میگیره .
توی تراس خونه نشسته بود و دنبال یه نخ دیگه گشت اما دومین پاکت سیگارشم اون روز خالی شده بود .
- اگه میخوای خودتو بکشی سیانور بخور با پاکت پاکت سیگار کشیدن تبم نمیکنی. البته شاید تو پنجاه شصت شالگی سرطان ریه بگیری که اونم با قرص و دوا میشه زنده نگهت داشت.
سهون طبق معمول دو هفته گذشته با بیرحمی بهش کنایه زد . بارها سعی کرده بود با حرفای تلخش جونگینو به خودش بیاره . جونگینی که قبلا میشناخت واسه هر حرفی یه جواب داشت اما حالا حتی اگه با دستات خفشم میکردی شکایتی نمیکرد حتی شاید تشکرم میکرد .
سهون که مثل دفعات قبل باز هم با سکوت جونگین روبرو شده بود کلافه صداو بالاتر برد .
- خودتو جمع کن دیگه . همرو علاف خودت کردی . یکم بالغ باش جونگین.
جونگین بالاخره به حرف اومد .حتی بخاطر اینکه یه مدت طولانی حرف نزده بود صداش گرفته :
- سهون بهم گیر نده . به قول کیونگ الان تو دوره سوگواریم یکم بگذره حالم بهتر میشه اما الان توقع بیشتری ازم نداشته باش چون حتی نمیتونی دردی که میکشمو تصور کنی .
سهون با یادآوری چند ماه پیش که همین جمله رو از کیونگسو شنیده بود بیشتر از دستش عصبانی شد . همین بود اون عشق آتشینش به جونگین . با اولین مانع پا پس کشیده و فرار کرده بود حتی حالا که فکرشو میکرد اون حتی لیاقت عشق جونگینو نداشت .
- من ازت نخواستم تو این مدت کوتاه همه چیو فراموش کنی و به زندگیت ادامه بدی . اما حداقل ازت میخوام یه تلاشی بکنی . اصلا حواست هست پدرت از بیمارستان مرخص شده ؟ نمیخوای یه سر بهش بزنی ؟ حالا که کیونگسو رفته دیگه فک نمیکنم مشکلی بینتون باشه فقط کافیه کدورتای گذشته رو حل کنید و دوباره کنار هم بایستید . میدونم یه زمان تحت فشارت گذشته اما هرچی باشه پدرته و الان بیشتر از هر زمان دیگه ای بهت احتیاج داره درست مثل خودت که الان به یه تکیگاه محکم احتیاج داری...
دلش میخواست پدرشو ببینه اونم خیلی زیاد .شاید الان آغوش پدرش بتونه کمی آرومش کنه ....
- ممنونم سهون ...تو این مدت مثل یه برادر کنارم بودی.
- لوس بازی در نیار فقط سعی کن دوباره رو پا وایسی. به این جونگین که مثل دخترای ۱۴ ساله که شکست عشقی خوردن رفتار میکنه عادت ندارم .
جونگین بی جون تکخندی زد و یه نور کوچیک تو دل سهون روشن شد . تمام سعیشو میکرد ت بتونه جونگینو دوباره سرپا کنه ....

𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt