part 4

282 83 6
                                    

روی مبل نشسته بود و با پاش روی زمین ضرب میگرفت . وقتی با کریس تو سینما بود جونگین پیام داده بود که میخواد ببینتش . تا آخر عمر که نمیتونست ازش فرار پس قبول کرده بود .
تو خودش بود که یه نفر رمز در ورودی رو زد . جونگین بود که طبق معمول به خودش زحمت در زدن نمیداد . یکم بعد قامت جونگین از پشت دیوار پیدا شد .
- پس کی میخوای در زدن یاد بگیری .
- شاید وقتی تو یاد گرفتی دست از از پنهون کاری برداری.
جونگین بلافاصله تند جوابشو داد .
- جونگین من.....
- باورم نمیشه کیونگ. من دقیقا همون روزی که ماجرای کریستال پیش اومد همه چیو اول به تو گفتم اونموقت تو نه تنها دوسپسر داشتنتو ازم مخفی بلکه من لعنتی حتی نمیدوسنتم تو از پسرا خوشت میاد .
معلوم بود جونگین عصبیه و شمشیرشو از رو بسته .
جونگین پوزخندی زد :
- هه. تو حتی چون دوسپسر پیدا کردی یه ماه کامل منو دک میکردی و یا به بهانه های مختلف میپیچوندیم . هوف
کیونگسو با لحن آرومی به حرف اومد:
- اینطوری نیست... من و کریس همین امروز باهم آشنا شدیم . یعنی سوهو آشنامون کرد .
جونگین دندوناشو روی فشار داد طوری که فکش لحظه ای لرزید . اون سوهو لعنت شده...
- اگه امروز باهم آشنا شدین پس توی این یه ماه چه مرگت بود ؟
- جونگین من فقط سرم شلوغ بود همین . دلیل این همه عصبانیتتو نمیفهمم.
درواقعا خود جونگینم نمیفهمید. اما قاعدتا دست پیش و گرفت :
- شاید بخاطر این باشه که نزدیک ترین فرد زندگیم ده سال تموم راجب گرایشش بهم دروغ گفته.
کیونگسو سرشو پایین انداخت:
- من دروغ نگفتم . فقط حقیقتو پنهان کردم . حق بده جونگین . تو کشوری که زندگی میکنیم از هر پنج نفر چهارتاشون هموفوبیکن . من واقعا از واکنشت میترسیدم . نمیخواستم دوستیمون خراب شه .
جونگین اما همچنان نمیخواست کم بیاره :
- اصلا مگه نمیگی همین امروز اون یارو درازرو دیدی پس چرا انقد باهم صمیمی بودین و بهم میچسبیدین .
کیونگسو خواست شوخی کنه تا جو اروم تر شه :
- چیه نکنه حسودیت میشه ؟
- آره حسودیم میشه
جونکین خیلی سریع جواب داد و چشمای کیونگسو گرد شد :
- منظورت چیه ؟
- منظورم یعنی ... منظورم اینه که ‌... تو ...تو همش منو از سر خودت باز میکردی و امروز دیدم کنار اون خوشحالی . یجورایی... نمیدونم چطور بگم احساس کردم وقتی با اون باشی منو یادت میره .
- بیخیال جونگین مثل اینکه یادت رفته امروز خودتم با کس دیگه ای سر قرار بودی .
- جریان من و کریستال خیلی فرق میکنه. من به معنای واقعی کلمه با کریستال وقت نمیگذرونم فقط تحملش میکنم . اون هیچ نقطه مشترکی با من نداره. من فقط با وجود توعه که میتونم این شرایط تحمل کنم چون میگم اگه نمیتونم با کریستال بخندم و شاد باشم همیشه یه کیونگسویی هست که پیشش بتونم خودم باشم اما تو امروز مدام زیر نگاهای اون پسرِ سرخ میشدی و من میتونستم هیجانو تو چشمات ببینم .
کیونگسو توی چشماش زل زد . چقد دلتنگ این چشمها بود:
- جونگینا مطمئن باش هرکس وارد زندگیم شه نمیتونه جای تورو واسم پر کنه اما من نمیتونم بقیه عمرمو به عنوان دوست صمیمی کیم جونگین بگذرونم در حالی که خودِ تو بزودی ازدواج میکنی و چند سال بعدم صاحب بچه میشی. من... من متاسفم اما نمیتونم خودمو وقف تو کنم .کریس آدم خوبیه و حس میکنم کنارش میتونم خوشحال باشم و یه آینده خوب داشته باشم .
تمام سعیشو کرد که صداش نلرزه و تونست حرفشو تموم کنه . منتظر بود جونگین دوباره بلافاصله جوابشو بده اما جونگین ساکت بود و فقط نگاش میکرد .
تو یه آن جونگین جلو اومد و کیونگسو رو محکم به آغوش کشید .
- باشه کیونگسویا . حق باتوعه بیا هیچوقت دیگه دعوا نکنیم.
کیونگسو نمیتونست رفتارای حونگین و درک کنه اما خود جونگین خوب میدونست که ترسیده ، از آینده ای که کیونگسو ترسیم کرده بود ترسیده. ازینکه پدر بچه کریستال بشه ، ازینکه در آینده هم کریسو کنار کیونگسو ببینه .
کیونگسو داشت توی بغل جونگین له میشد :
- باشه باشه بچه لوس دیگه دعوا نمیکنیم حالا ولم کن داری خفم میکنی.
جونگین بالاخره بازوهاشو شل کرد و کیونگسو تونست نجات پیدا کنه . حالا همینطور کنار هم نشسته بودن و جو بینشون معذب کننده بود که خود جونگین به حرف اومد:
- میگم... این یارو پسره چیکارس؟
- پسره اسم داره. تو کار ماشینه . یجورایی یه کلکسیونره که ماشینای اسپرت خرید و فروش میکنه .
- پس پولداره.
- اهوم
- ازش خوشت میاد ؟
کیونگسو با کمی مکث جواب داد:
- هنوز که خیلی نمیشناسمش . اما تو دیدار اول به نظرم جذاب و جنتلمن بود .
- حالا خیلیم جذاب نیست .
- هست
- نیست
- هست
- اصلا گیرم که هست مگه همه چی به تیپ و قیافس .
- صب کن ببینم . نکنه تو واقعا بهش حسودی میکنی ؟
کیونگسو با خنده سربه سرش گذاشت
- واسه چی باید بهش حسودی کنم .
- نمیدونم تو بگو
- جفتمونم میدونیم که وقتی بحث جذابیت باشه کسی به پای من نمیرسه .
- چه لزومی داره خودتو با دوسپسر من مقایسه کنی؟
جونگین که خودشم نمیتونست دلیلی پیدا کنه سعی کرد بحث و عوض کنه :
- راستی امروز کریستالو دیدی . نظرت راجبش چیه ؟
کیونگسو به طور واضحی بعد از اومدن اسم کریستال توی خودش رفت
- خب ... ما که زیاد حرفی نزدیم اما اون خوشگله و به نظر دختر خوبی میاد .
- همینطوره
- ازش خوشت میاد ؟
- کیونگسو اون یه دختر ایده آله که هر پسری آرزشو داره اما متاسفانه تایپ من نیست .
- چرا اینو میگی؟
- کیونگ اون یه دختر پولداره که کل عمرشو تو رفاه بوده و این باعث شده سلایق و علایقش خیلی بامن فرق داشته باشه . من خودمم از قشر مرفه ام اما توکه خودت خوب میدونی تو چه شرایطی درس خوندم . بابام بهم پول نمیداد تا بتونم خودساخته بار بیام یا خود تو با اینکه با پول بابات میتونستی نصف گانگامو بخری ولی خواستی رو پای خودت وایسی ‌‌ اما کریستال خیلی با ما فرق داره . خیلی زیاد ...
- میفهمم چی میگی
- اه کیونگ کاش تو دختر بودی .
- چییییی؟
- تو دقیقا تایم ایده آلمی . از همه نظر . هم خوشگلی هم اخلاقات خیلی باهام جوره . هم خانوادت خیلی پولدارن و بابام نمیتونه چیزی بگه . اگه دختر بودی باهات ازدواج میکردم.
کیونگسو چشماش گرد شد و با کوسن مبل تو سر جونگین کوبید .
- یا کیم جونگین بفهم چی از دهنت در میاد
دوباره چنتار ضربه پی در پی تو سرش زد . هردوتاشون خندشون گرفته .
- باشه بابا . اصن کاش خودم دختر بودم .
کیونگ بالاخره دست برداشت و کنارش رو مبل تکیه داد .
- میگم اینجا سوجو نداری
- چرا فک کنم تو یخچال باشه.
- مرغ چی؟
کیونگسو لبخندی زد و بلند شد
- خرس شکمو .

𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚Où les histoires vivent. Découvrez maintenant