part 6

307 79 6
                                    

بعد از اون بوسه عجیب فورا مهمونی رو ترک کرده بود و با یه تاکسی برگشته بود خونش . خودشم باورش نمیشد چه غلطی کرده اما چیزی که عجیب بود این بود که وقتی به گذشته فک میکرد اصلا احساس پشیمونی نمیکرد و با یادآوری اون بوسه دمای بدنش بالا میرفت .
وقتی به صورت زیبای کیونگسو ازون فاصله در حالی که چشماشو بسته بود فکر میکرد ناخوآگاه لبخند کمرنگی گوشه لب مینشست که سریع با یادآوری بقیه چیزا پاک میشد .
موهاشو بهم ریخت و پنجمین بطری سوجوشو سر کشید .
- من گی نیستم. من نامزد دارم . کیونگسو فقط دوستمه . من گی نیستم.
مدام تکرارشون میکرد طوری که انگار میخواست به خودش یادآوریشون کنه .
- اگه کیونگ دیگه باهام حرف نزنه چه غلطی بکنم؟
دوباره با کلافگی موهاشو بهم ریخت . کاملا مست بود . در بطری ششمو باز کرد . دیگه سکسه اش گرفته بود و حرفاش بریده بریده شده بود .
- آخه.. توعه ...لعنتی...مگه پسر نیستی؟ پس...پس چرا پوست انقد سفیده؟ چ...چرا... لبات انقد سرخه؟ اصلا..اصلا.. کی بهت اجازه داد ...موهاتو رنگ کنی؟
آخرین جملش همزمان شد با افتادن سرش روی مبل و بین بطری های خالی خوابش برد .

.........

با صدای زنگ مبایل چشماشو باز کرد . اصلا یادش نمیومد دیشب بالاخره چه ساعتی خوابش برده . اما بدن کرختش نشون میداد کمتر از چهارساعت خوابیده .
گوشیشو از کنار تخت برداشت. یه شماره ناشناس بود. اول میخواست جوابشو نده اما بعد پشیمون شد و تماش و وصل کرد .
- بله
- اوپاااا
صدای کریستال بود. عصبانی لگدی توی هوا بین بالش و لحافش پرت کرد .
- کریستال شی
- اوپا از صدات به نظر میاد خواب بودی. متاسفم که بیدارت کردم .
- اشکالی نداره. مشکلی پیش اومده ؟
- نه نه فقط زنگ زدم دعوتتون کنم.
- به کجا؟
- راستش من فک کردم خیلی خوب میشه تعطیلات این آخر هفته چهارتایی باهم بریم جِجو.
ما اونجا یه ویلا داریم. هم خیلی خوش میگذره هم به آشنایی منو جونگین کمک میکنه .
کیونگسو کوچکترین تمایلی به این سفر نداشت
- کریستال شی. خیلی دلم میخواست دعوتتو قبول کنم. اما نمیتونم بار رو ول کنم و قطعا کریس هم سرش شلوغه.
- اوپا خواهش میکنممم. مطمئنم میتونید کار هارو برای دوروز به کس دیگه ای بسپارید . اگه شما بخواید میتونیو کریس اوپا هم راضی کنید. لطفا.
کیونگسو دوباره لگدی به لحافش انداخت .
- خب من تلاشمو میکنم که برناممو طوری تنظیم کنم که بتونم بیام اما نمیتونم قولی بدم .
میتونست ذوق کریستال حتی ازون تلفن هم تشخیص بده.
- ممنونمممم اوپا. پس منتظر خبرتم . لطفا تمام سعیتو بکن من جواب منفی قبول نمیکنم. فعلا
منتظر کیونگسو نشد و تماس و قطع کرد . کیونگسو با حالت زاری سرشو زیر بالش روی تشک گذاشت و بالشو با هردو دست رو سرش فشار داد. این چه جهنمی بود .

یک هفته بعد

این یه هفته مثل یه سال گذشته بود چون هیچ و پیام و تماسی از کیونگسو دریافت نکرده بود فقط از کریستال شنیده بود ه به به تعطیلات آخر هفته میاد . هزار بار خواسته بود بهش زنگ بزنه اما خجالتش مانع شده بود حتی الانم که باهم تو فرودگاه بودن از هر ارتباط چمی دوری میکرد .میتونست ببینه که کیونگسو هم همین حس و داره و یجورایی خجالت زدس چون مدام گونه های برفیش سرخ میشدن . تنها کسی که این وسط خوشحال بود کریستال بود که مثل دختر بچه ها رو نوک پنجه هاش ایستاده بود .
همگی سوار هواپیمای شخصی جونگین شدن و سئول و به به مقصد ججو ترک کردن .
طی مسیر کیونگسو صندلی که پشت به جونگین بود و انتخاب کرد تا جفتشون کمتر معذب بشن . کم کم لباسای رسمی همشون جاشو به شلوارک کوتاه و تیشرت های رنگ روشن داد .
وقتی تو فرودگاه ججو پیاده شدن فقط برای لحظه ای با کیونگسو چشم تو چشم شدن و نگاه هردو رنگ تعجب و تحسین گرفت . عضلات برجسته و شکلاتی جونگین و پوست بلورین کیونگسو وقتی هردو لباس های کمتری به تن داشتن ازشون یه اثر هنری خلق میکرد .
چشمای جونگین از عقلش پیروی نمیکردن و مدام ساق پاهای برفی کیونگسو رو هدف میگرفتن . تو ذهنش فقط یه سوال بود . اینکه چرا کریستال که توی اون پیراهن بلند سفید مثل فرشته ها شده بود نمیتونست اندازه تیشرت و شلوارک یاده کیونگسو توجهشو جلب کنه.
سعی میکرد ازون جواب احتمالی که تو ذهنش بود دوری کنه و مثل یه جنتلمن کنار کریستال بمونه همونطور که دستای لعنتی کریس لحظه ای از روی کمر کیونگسو کنار نمیرفتن .
- خیلی خوشحالم که به این تعطیلات اومدیم .
صدای کریستال بعث شد نگاه میخشو از روی دستای کریس منحرف کنه .
- منم همینطور
- جونگین تو مشکلی داری؟
- نه چه مشکلی؟
- آخه بیش از حد ساکتی . با کیونگسو ام که حرف نمیزنی . بینتون اتفاقی افتاده؟
- نه...چه..چه اتفاقی؟
دستپاچه جواب داد
- هرچی که هست لطفا زودتر حلش کنید تا این مسافرت به هممون خوش بگذره.

𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚Where stories live. Discover now