Part Thirty Nine🍯🧸

1K 264 789
                                    

بلاخره من اینجام^^
با 6هزار و 300کلمه داستان یعنی 50 صفحه... به اندازه سه قسمت تایپ کردم بخاطر سه هفته نبودنم تا براتون جبران بشه... کاش شماهم با ووت و کامنتهاتون خوشحالم کنید... وضعیتشون اصن خوب نیست...
قبل شروع داستان بگم... ددی بیون پسندا لطفا یه زیر زبونی میل بفرمایند... *_*
*************

با زنگ خوردن گوشیش، لعنتی فرستاد و بدون اینکه جواب بده، سریع وسایلش رو برداشت و از خونه بیرون زد.
با عجله پله ها رو پایین میدوید و حتی نایستاد تا آسانسور بیاد... مطمئناً قرار بود یه کتک حسابی از چانیول بخوره چون تقریباً نیم ساعتی میشد دیر کرده بود... البته تقصیر خودش بود چون اون بهش گفت که بیاد بالا و منتظرش بمونه اما چانیول قبول نکرد.
بمحض اینکه به لابی رسید، قیافه عصبانی چانیول اولین چیزی بود که دید...
لبخند مضطربی زد و سریع گفت.
_غلط کردم...!

چانیول نزدیک اومد و اون یه قدم عقب رفت: غلط که معلومه کردی... اما فکر نکن از کتک زدنت میگذرم...!

لبهاش رو آویزون کرد و سعی کرد قیافه مظلومی بخودش بگیره اما بنظر میرسید قرار نیست چانیول رو نرم کنه...
_قیافه اتو برای من شبیه گربه شرک نکن که من سهون هیونگ نیستم روم جواب بده...!

بلافاصله بعد از تموم شدن جمله اش یه خیز به سمت جونگین برداشت و ضربه ای به پشت گردنش زد که باعث شد با اخم غلیظ و ناله دردناکی مشغول ماساژ دادن همون نقطه بشه.

_عوضی...!

چانیول همونطور که کوله اش رو روی شونه هاش مینداخت، راه افتاد و بیخیال گفت: باید ازم ممنون باشی که به همین بسنده کردم،احمقِ بی مسئولیت...!

_هی من بی مسئولیت نیستم فقط خواب موندم...!

_درسته من یادم نبود تو یه خرس خواب آلویی که هر موقعه از روز و شب میتونه بخوابه...!

جونگین با حرص لبهاش رو روی هم فشار داد و بدون اینکه چیزی بگه، تنه ای به چانیول زد و از کنارش رد شد.

چانیول نیشخندی زد و با چندتا قدم بلند خودش رو به جونگین رسوند و پرسید: واقعاً سهون هیونگ نمیاد؟!

جونگین با ناراحتی سر تکون داد: نه تنها خودش نمیاد بلکه کریس هیونگ هم نمیاد...!

چانیول با شنیدن این حرف لحظه ای سرجاش ایستاد و ناامید پرسید: نمیاد؟!

میدونست که نباید جلوی جونگین بابت نیومدن آقای وو اینطور واکنش نشون بده ولی این کارش کاملاً غیرارادی بود چون اون تمام دیشب رو با فکر دیدن اون مرد گذرونده و حالا که نمیخواست بیاد واقعاً حالش گرفته شده بود.

_آره نمیاد... سهون گفت کریس هیونگ هم باید حتماً توی جلسه باشه...!
ناخودآگاه تمام هیجانش فروکش کرد و حالت چهره اش مغموم شد... چرا آقای وو بهش نگفته بود که نمیتونه بیاد؟!... اون بهش قول داده بود امروز باهم مسابقه رو ببین ولی حالا بدون اینکه حتی بهش خبره بده زیر قولش زده بود... میدونست ممکنه که سرش شلوغ بوده و فراموش کرده باشه اما بازم نتونست ناراحت نشه.

Your Shiny Eyes Where stories live. Discover now