11

42 7 11
                                    

پیاده سمت خونه راه افتاد
بین راه به کاترین پیام داد که یه موقع جلوی النا سوتی نده و بدونه که مثلا خونه اونا بودم

پشت در خونه ایستاد
قراره بعد از داخل رفتن کلی غرغر بشنوم
ولی باید اروم باشم،خبری که بحث و دعوا نیست
نفس عمیقی کشید، با کلید در رو باز کرد و داخل رفت
خونه ساکت و تاریک بود
داخل رفت و در رو پشت سرش بست
توی اشپزخونه سرکی کشید ولی کسی نبود
از پله ها بالا رفت
در اتاق النا بسته بود ولی نوز اتاقش از زیر در بیرون اومده بود
توی اتاق خودش رفت، بعد از عوض کردن لباساش از اتاق بیرون اومد و پشت در اتاق النا ایستاد
چند تقه به در زد، با نشنیدن صدایی دوباره در زد
امکان نداشت النا به این زودی خوابیده باشه هنوز ساعت ۹ بود
دوباره در زد، صدای النا اومد:بله؟

در رو باز کرد و سرکی به داخل اتاق کشید
النا پشت میزش نشسته بود و سرش با برگه هایی گرم بود که احتمالا مال کارشه
کامل داخل رفت، النا به لیدیا نگاه نمیکرد
روی تخت النا نشست، بخاطر استرسی که داشت مدام پوست لبشو میکند، منتظر بود تا النا شروع کنه ولی اتگار قرار نبود حرفی بزنه
+النا...باید به حرفام گوش بدی

النا فقط سری تکون داد تا بفهمونه بهش گوش میده
+میدونم همتون راجب استایلز چه فکری میکنید، ولی اینکه معتاده باعث نشده به کسی اسیب برسونه، برای کسی ضرر نداره، همتون درموردش اشتباه میکنید من وقت زیادی باهاش گذروندم اون واقعا مهربونه هیچوقت باعث نمیشه اذیت بشم، میشه فقط قبولش کنی؟ میدونم قبول کردنش برات سخته ولی...من فقط داشتم تلاش میکردم بتونه درس بخونه و داشتم موفق میشدم اون داشت تلاش میکرد ولی الان باعث شدی اخراج بشه، خواهش میکنم خاله النا

سرشو از رو برگه ها بالا اورد و به لیدیا نگاه کرد
اخم ریزی رو ابروش بود، انگار قرار نبود حرفامو قبول کنه، خب برو که بریم...

عینکشو از روی صورتش برداشت و روی میز انداخت
_بزار خوب روشنت کنم پرنسس، اگر بفهمن تو با یه ادم معتاد دوستی ، یا اینکه توی مدرسه ای درس میخونی که دانش اموزاش معتادن میدونی چی میشه؟تورو برمیدارن میبرن یه شهر دیگ با یه خانواده دیگ، برای همین نه
بلند شد و برگه هاشو از روی میز جمع کرد

دستاشو تو هوا تکون داد
+ولی اونا چجوری قراره بفهمن من دوستم معتاده یا توی همچین مدرسه ایم، تا کسی بهشون نگه نمیفهمن، اونا فقط از خونه بازدید میکنن نه مدرسه

دستشو روی میز کوبید و داد زد: همینکه گفتم لیدیا با من بحث نکن، حق نداری دیگ با اون پسر رفت و امد داشته باشی

دندون هاشو روی هم فشار داد و بلند شد
+تو نمیتونی اینکارو با من بکنی، من بچه نیستم که منو محدود کنی
از اتاق النا بیرون رفت، توی اتاق خودش رفت، در رو پشت سرش قفل کرد
خودشو روی تخت پرت کرد و بالشتشو توی بغلش گرفت
چرا همه اینطوری رفتار میکنن، چرا النا به حرفام گوش نمیده
قراره بازی در بیاره باشه خاله النا بازی میکنیم

AGAPE[stydia]Where stories live. Discover now