10

58 7 11
                                    

بعد از زنگ پایانی مدرسه سریع قبل از اینکه کسی از مدرسه خارج بشه جلوی ورودی مدرسه ایستاد
تمام مدت فکر کرده بود،حتی دو کلاس اخرشو از دست داده بود،خودشو بخاطر اخراج شدن استایلز مقصر میدونست و حالا باید یه کاری میکرد تا اونو به مدرسه برگردونه

با دیدن همون پسر که گفته بود با استایلز دوسته شتابان سمتش رفت
+هی سلام میشه یه سوال ازت بپرسم؟

پسر کلاه هودیشو از سرش برداشت و خوب به لیدیا نگاه کرد، تونیت اونو بشناسه، همون سال اول که با استایلز جور شده بود
پسر: بپرس
منتظر به دختر نگاه کرد

+تو احیانا شماره ای، ادرسی چیزی از پدربزرگ استایلز نداری؟
امیدوارم بدونه، خدا کنه بدونه، باید بدونه
مدام پیش خودش خدا خدا میکرد

پسر با چشمای ریز شده به لیدیا نگاه کرد
_برای چی میخوایش؟

یکم این پا و اون پا کرد
نمیدونست چطور بگه خالم باعث اخراجش شده و حالا سعی میکنم گند کاریشو درست کنم
+راستش عاممم...اون امروز بحاطر شکایت خاله من اخراج شد و من میخوام اونو برش گردونم و از جاناتان کمک میخوام

کمی با خودش فکر کرد
اون دختر قابل اعتماد بنظر میومد و مهربون، خوب میشد اینو از چهره نگران و اشفتش فهمید
دستشو سمت دختر دراز کرد
_موبایلتو بده برات ادرسشو مینویسم

سریع موبایلشو از جیب جینش بیرون اورد و به پسر داد
بعد از نوشتن ادرس موبایلو به دختر پس داد
_امیدوارم بتونی برش گردونی

لبخندی به پسر زد
+واقعا ازت ممنونم
بعد از رفتن پسر ادرس خوند، حالا قراره چجوری پیداش کنم؟منکه این شهرو بلد نیستم
ولی باید پیداش کنم، با دیدن الیزا و کاترین که میرفتن، پوفی کشید، چاره دیگه ای نداشت
با قدم های تند سمتشون رفت
+هی میشه یه کمک بهم بکنید؟

کاترین و الیزا با تعجب به لیدیا نگاه کردن
بخاطر نبودش توی دو کلاس اخر فکر میکردن رفته خونه
کاترین:فکر کردیم رفتی خونه، چی شده؟

موبایلشو سمت اونا گرفت
+میشه بگین این ادرس کجاست؟
کاترین بعد خوندن ادرس موبایل لیدیا رو پس داد
کاترین: اره، تو این خیابون پولدار ترین ادما زندگی میکنن، این ادرس خونه کیه؟

+میشه تا اونجا منو برسونید؟خواهش میکنم ضروریه!!
کاترین و الیزا به هم نگاهی نکردن، لیدیا این روزا خیلی عجیب رفتار میکرد
کاترین: میرسونیمت، امروز مامان من اومده دنبالمون
+ممنونم، قول میدم بعدا براتون تعریف کنم
سوار ماشین شدن
و همونطور که لیدیا گفت که بعدا براشون توضیح میده پس اونا هم سوالی ازش نپرسیدن

بعد از رسیدن به ادرس مورد نظرش از مامان کاترین و دوستاش خداحافظی کرد و پیاده شد
بار دیگ به ادرس نگاه کرد، دقیقا همینجا بود،به خونه روبروش نگاه کرد، اون خونه بزرگ و...باشکوه بود
+واو
زیر لب گفت
جاناتان حسابی خرپوله، فقط برام سواله چرا با این مول توی شهر به این کوچیکی مونده

AGAPE[stydia]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant