1

195 13 0
                                    

شروع دوباره
سال جدید
مدرسه جدید
دوستای جدید

استرس،اضطراب،ترس
ازچی؟
مدرسه جدید؟
شهر جدید؟

پوف کلافه ای کشید
چند دقیقه ای میشد به سقف زل زده بود

+لیدیا؟ پاشو...

چشم هاشو چرخوند و روی تخت نشست
به وضعیت داغون اتاقش نگاه کرد
وسایلش همچنان دست نخورده توی جعبه بود

پتو رو از روی خودش کنار زد و بلند شد
توی دستشویی رفت

از تو ایینه خاک گرفته به خودش نگاه کرد
حتی ایینه دستشویی رو تمیز نکرده بود

مشتشو پر از اب کرد و روی ایینه ریخت
تغییر انچنانی نکرد ولی حداقل بهتر شد

به قیافه داغونش نگاه کرد
با دیدن جوش بزرگ روی گونش دندون هاشو روی هم فشار داد
_اخه چرا امروز؟چرا روز اول مدرسم؟

ابی به صورتش زد و مسواک زد
توی اتاق برگشت

از بین جعبه ها و وسایل زیاد چمدونشو پیدا کرد
با قدم های شل و ول از بین وسایل رد شد

جلوی چمدونم نشست
کل لباساشو زیر رو کرد
_اینکه خیلی کوتاهه
_این خیلی جلفه
_اینکه به درد مهمونی میخوره

با پیدا نکردن چیز مناسبی بیخیال شد
نمیدونست دانش اموزای اون مدرسه چه لباس هایی میپوشن
ممکن بود یه دامن بپوشم بعد بفهمم کسی تو اون خراب شده دامن نمیپوشه و این سه سال سوژه بقیه میشدم

تصمیم گرفت تیشرت و شلوار جین دیروزشو بپوشه
ولی کجا انداخته بودش؟

همونجا که روی زمین نشسته بود
اطرافو نگاه کرد
_من از کی اینقدر شلخته شدم؟

در اتاق باز شد
النا دست به کمر به وضعیت به هم ریخته اتاق نگاه کرد
+لیدیا این دیگ چه وضعشه؟چرا هنوز وسایتو باز نکردی؟خدای من تو که هنوز حاضر نشدی

در همون حین که خالش کلی غرغر میکرد، تیشرت و شلوارشو روی یکی از جعبه ها دید
بلند شد و سمت لباساش رفت

+اصلا گوش میدی لیدیا؟

نفس عمیقی کشید
_آره خاله النا گوش میدم، ما همش دو روزه اومدیم اینجا بهم فرصت بده، قول میدم هرچه زودتر وسایلمو باز کنم

النا حرف دیگه ای نزد و از اتاق بیرون رفت

تیشرت راه راهش و شلوار جین ابیشو پوشید
کوله و وسایلشو جمع کرد

کولشو روی دوشش انداخت و از اتاق بیرون رفت

از پله ها پایین رفت و توی اشپزخونه رفت

النا با دیدن لیدیا ابرویی بالا انداخت
+چه عجب پرنسس از اتاقشون بیرون اومدن

پشت میز نشست و یکی از ساندویچای توی بشقاب رو برداشت و گازی بهش زد
_این همه سخت گیری برای چیه؟مدرسس دیگ!!

AGAPE[stydia]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt