6

47 8 4
                                    

تمام تلاششو کرده بود بفهمه حس میکرد با حرف زدن اروم تر میشه
ولی نتونسته بود با کسی حرف بزنه
نه با النا، نه کاترین ، نه الیزا
انگار به یه فرد دیگه نیاز داشت
از طرفی از روزی که استایلز اونو بهش گفته بود احساس خفه بودن بهش دست میداد
سنگینی چیزی رو توی قلبش حس میکرد
که هرلحظه میخواست بترکه
ولی نمیتونست

موبایلشو برداشت
اول به ساعت نگاه کرد
ساعت ۱۲ شب بود
+امیدوارم خواب نباشه
شماره رو گرفت
بوق اول، بوق سوم، بوق چهارم ، بوق پنجم
نکنه خوابه؟!
صداش اومد
_الو؟

لبخند مضطربی زد
با اینکه قرار نبود از پشت موبایل اونو ببینه
+هی منم لیدیا

_کارت؟

ودف
نه سلامی نه علیکی
پسره بی ادب

+ببخشید که این موقع مزاحمت شدم ولی نمیتونستم تا فردا صبر کنم
مضطرب دور اتاقش راه میرفت
سعی میکرد با صدای پایین صحبت کنه تا مبادا النا بیدار نشه

_میشنوم!

+چند روز پیش گفتی توی خودم نریزم و یه راهی پیدا کنم من فکر میکنم اون راه حرف زدن و داد زدن باشه ولی...ولی نتونستم با کسی حرف بزنم، من...من دارم خفه میشم، دارم روانی میشم، احساس میکنم یکی گلومو فشار میده، من دیگ نمیتونم تحمل کنم
حرفاشو سریع و پشت هم گفت

_میام دنبالت
و تماس قطع شد

همین؟
ینی واقعا میخاد بیاد دنبالم؟
اصن کجا بریم؟
با گیجی به صفحه موبایلش خیره بود
اصلا این موقع شب چجوری از خونه برم بیرون؟
النا بفهمه خفم میکنه

بدرک
دیگ نمیتونم
حتما استایلز راهی داره که میاد دنبالم
تاپشو به یه تیشرت عوض کرد
یه شلوار راحتی پوشید

اروم و بی سر و صدا از اتاق بیرون رفت
برق اتاق النا خاموش بود
پس خوابه
پاورچین پاورچین از پله ها پایین رفت

از خونه بیرون رفت
همون موقع استایلز رسید

با دیدن لیدیا توی اون لباسا خندش گرفته بود
به شدت مزه شده بود

با قدم های تند سمتش رفت
کلاهو ازش گرفت
+بزن بریم
پشت استایلز نشست و دستاشو دورش حلقه کرد

بعد از رسیدن به مکان امن استایلز
از موتور پایین اومد
کلاهو به استایلز داد

با دست اشاره کرد تا لیدیا جلوتر راه بره
خودش هم پشت سرش راه میرفت

بعد از رسیدن به اونجا روی چمن ها نشست
پاهاشو توی شکمش جمع کرد و سرشو روی زانوهاش گذاشت

استایلز هم بی سرو صدا کنارش نشست
منتظر موند تا هرموقع خود دختر خواست حرف بزنه

ده دقیقه توی سکوت گذشت
همچنان چیزی نمیگفت
استایلز هم قصد نداشت مجبورش کنه

AGAPE[stydia]Where stories live. Discover now