|Chapter 39|

2.9K 494 640
                                    

[ این قسمت : شرک ]

خونه‌ی عمه‌ بزرگ واقعاً هیچی از قصر کم نداشت. اونقدر بزرگ و درندشت بود که جونگ‌کوک می‌ترسید تهیونگ توش گم بشه برای همین خیلی نامحسوس پشت‌ سر پسرخالش که درحال وارسی سوراخ سنبه‌ها بود راه می‌رفت و چهار دنگ حواسش به همه چی بود که اگه یه وقت شیطانی چیزی قصد جونشون رو کرد با تفنگ نازنینش یه گلوله حرومش کنه.

_ خسته نشدی؟

لحظه‌‌ای که حواسش پرتِ یکی از تابلوهای خونه شد با صدای تهیونگ به خودش اومد و سمت پسرخالش چرخید.

+ چیزی گفتی؟

تهیونگ چشم چرخوند و صاف تو جاش ایستاد.

_ می‌گم خسته نشدی این‌قدر دنبال من راه افتادی؟ بابا خب شاید من بخوام دست تو دماغم بکنم یعنی چی همش زیرنظرم داری!

کلافه غر زد و جونگ‌کوک در جواب اخم کرد.

+ مامانت بهت نگفته دست تو دماغت نکنی؟

تهیونگ دهن باز کرد که چیزی بگه ولی پشیمون شد و تنها با قیافه‌ی پوکری دست به سینه ایستاد و تماشا کرد جونگ‌کوک چطور با تأسف داشت براش سر تکون می‌داد.

+ گیگیلی درنیاری، شوت نکنی؟

_ بگو که جدی نیستی!

پسر بزرگ‌تر که از حالت پوکر به اوج ناامیدی رسیده بود پرسید و جونگ‌کوک لحظه‌ای به حرفاش شک کرد اما وقتی صدایی از ته راهرو شنید سریع به عقب برگشت و اسلحه‌ش رو برای یه شلیک عالی بالا نگهداشت.

+ کی اونجاست؟!

صدای ضعیفی از راه رفتن شخصی هر لحظه‌ نزدیک و نزدیک‌تر به گوش می‌رسید پس تهیونگ هم سلاحش که یه ماهیتابه‌ی خوش‌ضرب بود رو تو دست چرخوند و آماده‌ی دفاع از ناموسش شد که با شنیدن صدای نرمی از پشت سرش آروم برگشت و به زیر پاهاش -جایی که یه بچه گربه‌ی مشکی با چشم‌های درشت آبی بهش زل بود- نگاه کرد.

_ آخی..

با چشم‌های قلب شده، دلش قنج رفت و با سر خوردن ماهیتابه از دستش و صدایی که ایجاد شد جونگ‌کوک شوکه از روی شونه به پسرخالش که زانو زده بود، نگاه کرد و ترسید نکنه بلایی سر پسر اومده باشه پس سمتش هجوم برد و بازوشو تو دست گرفت.

+ تهیونگ خوبی؟!

نگران پرسید و به نیم‌رخ پسر که در دنیای دیگه‌ای به سر می‌برد زل زد.

_ جونگ‌کوک نگاش کن آخه!

تهیونگ مسخ شده با ذوق گفت و جونگ‌کوک با گرفتن رد نگاهش به بچه گربه‌ای رسید که با سر کج شده بهشون زل زده و آروم پلک می‌زنه.

البته که کوک هم دلش ضعف رفت و خواست به اون موجود نازنین ابراز عشق و محبت کنه ولی با شنیدن صدای پسر بزرگتر، حرفش تو گلو ماسید و چشم‌هاش تو حدقه گرد شدن.

Crush | T.KWhere stories live. Discover now