|Chapter 30|

2.1K 455 239
                                    

[ این قسمت : نامه نویس مبتدی ]

اون روز جونگکوک هیچ حوصله و رمقی نداشت. والدینش به بدترین شکل با هم دعوا کرده بودن و زندگیشون رسماً از هم پاچیده بود. مادرش سوار خر شیطون شده و هیچ جوره حاضر نبود کوتاه بیاد و پدرِ بخت برگشته ی جونگکوک رو ببخشه و مثل اینکه این دعوا خیلی بیشتر از چیزی که پسر فکرش رو می‌کرد جدی بود. جوری که کم کم داشت سناریوی طلاق گرفتن پدر و مادرش رو تو ذهن تجسم می‌کرد و برای این واقعه حاضر می‌شد.

جونگ‌کوکی نباید از پا در میومد ولی محض فاک، اون فقط 16 سالش بود و نمی‌خواست به این زودی زیر شکنجه های نامادریِ فولادزره یا شاید هم پدرخونده ی معتاد جون بده.

لعنت، اون خرگوش واقعاً افکار ترسناکی داشت و خب این تقصیر خودش نبود از اونجایی که ضمیر ناخودآگاه شیطانش شب قبل براش خوابی ترتیب دیده بود که داخلش یک زن مارصفت با قدی دراز، بدقواره، بوی قرمه سبزی و ملاقه به دست نامادریش بود و جونگکوک رو تهدید کرده بود تا براش خونه رو برق بندازه.

اونقدر تو افکارش نسبت به رفتار خشن نامادری غرق شده بود که حواسش نبود چند دقیقه ست که نفسش حبس شده و با اون چشم‌های گرد شده ی بامبی شکلش به دفترش زل زده و هیچ حواسش به تدریسِ معلم نیست اما خب به خودش اومد وقتی یکی از هم‌کلاسی هاش صداش زد.

_ هی تو جئون جونگ‌کوک..

کوکی چندبار پلک زد تا تصویر نامادری با چنگال های زهرآلود از جلوی چشم‌هاش کنار بره تا بتونه به اون شخص نگاه کنه.

+ با منی؟!

متعجب سمت پسر که رو صندلی کناری نشسته بود برگشت که طرف چشم‌هاش رو تاب داد.

_ مگه جز تو جئون جونگ‌کوک دیگه ای هم این‌جا هست؟ بی‌خیال، بیا اینو بگیر.. برای توئه.

پسر قبل از اینکه کوکی حرفی بزنه یه پاکت سمتش پرت کرد و سرجاش برگشت. جونگکوک با اخمی مبنی از گیجی پشت گردنش رو خاروند، مدادش رو کنار گذاشت و پاکتِ نامه رو که طرح های عجق و وجقی از گل روش کشیده شده بودن، برداشت.

برای بانی!

لازم نبود کوک نامه رو باز کنه و تا تهش رو بخونه تا بفهمه کی اونو فرستاده چون تنها شخصی که همیشه اون رو بانی صدا می‌زد کسی نبود جز..

+ تهیونگ!!

چشم های کنجکاوش رو به اطراف داد تا شاید بتونه پسرخالش رو که ممکن بود تو هر سوراخی کمین کرده باشه رو ببینه اما وقتی هیچ اثری ازش پیدا نکرد بی‌خیال شد و نامه رو باز کرد.

هی پسرخاله!
حدس می‌زنم فهمیدی من کی ام؟ هوم؟ آره؟ گرفتی؟

کوکی با خوندن این سطر از نامه نتونست جلوی تک خنده ی آرومش رو بگیره، تجسم تهیونگ که براش ابرو بالا میندازه و قیافه ی شیطانی ای به خودش گرفته چندان سخت نبود، شایدم جونگکوک خیلی اون پسر رو از بر بود.

Crush | T.KWhere stories live. Discover now