|Chapter 34|

535 167 184
                                    

[ این قسمت : ایگنور کننده ]

گذشته‌ها گذشته؟
نه. معلومه که به همین کشکی نمی‌شه گذشته رو انداخت تو زباله‌دونی و وانمود کرد همه چی تموم شده و دیگه اهمیتی نداره! البته این چیزی بود که لویی بهش فکر می‌کرد چون اونطور که به نظر می‌رسید هری بدجور از اون گذشته‌ای که لویی بهش محل سگم نمی‌داد زخم خورده بود که اینجوری داشت تلافی می‌کرد.

منظورم اینه که اون پسر نه تنها دیگه به لو نگاه نمی‌کرد که هیچ، مدام براش چشم می‌چرخوند، جوری که پسر دیگه داشت به این حرکتش فوبیا می‌گرفت و دلش می‌خواست چشم‌های هری رو از کاسه دربیاره! بی‌خیال، لویی که اونقدر ظالم و پلید نبود، فقط اینکه هری تو این چند روز -با چس کردنش- دمار از روزگار پسر در آورده بود.

اولش که مجبور شد همه چی رو به واندی بفهمونه.

+ و بعدش من فهمیدم کسی که دوستش دارم هانا نیست و هریه!

گفتنش آسون نبود ولی لویی داشت برای بارِ صدم این حرف رو بازگو می‌کرد و هربار نایل از خوشحالی جیغ می‌زد، لیام خمیازه‌کنان متعجب پلک می‌زد و زین، اون پسر انگار در افق سیر می‌کرد.

_ صبر کن چطور...

زین که انگار مغزش درحال تجزیه تحلیل کردن بود خواست حرفی بزنه که نایل دوباره فریاد شادی سر داد.

_ خدای من خیلی خوشحالم!

لیام سرشو خاروند:
_ پس برای همین این‌قدر تو کون هم بودید؟

که خب با این حرفِ پسر، لویی دوباره داشت سمت رنگ به رنگ شدن از خجالت -بابت تفکراتش- پیش می‌رفت که زین با گرفتن یقه‌ی پیراهنش این اجازه رو نداد و با چشم‌های ریز شده حرفاش رو بیان کرد.

_ تو فکر می‌کنی من کی‌ام تومو؟

سوال سختی نبود و لویی می‌خواست بهش جواب بده «یه شیطان» که خب چندان ایده‌ی خوبی به نظر نمی‌رسید و شانس آورد قبل از اینکه حرفی از دهنش بیرون بپره و بدبخت بشه، خود زین جوابش رو با سوال داد.

_ یه دلقک؟!

درسته که زین جدی بود، ولی لویی هم لویی بود، همون شخصی که تا یه چیزی می‌شنید به تصور کردنش می‌پرداخت و در اون لحظه هم توی تخیلاتش داشت زین رو با یه بینیِ قرمز و لباس دلقکی می‌دید، که خب رفته رفته تصورات پسر به سمت تاریکی سوق پیدا کردن و زین تبدیل به یه دلقکِ آدمخوار شد که با اره برقی می‌خواست لویی رو به دو نیم تقسیم کنه و...

_ چرا اینجوری بهم نگاه می‌کنی؟ مگه جن دیدی!

_ این بچه شوت‌تر از این حرفاست که بخواد تو رو دلقک کنه.

زین که از نوعِ نگاهِ لویی به خودش، گیج شده بود با جوابی که لیام بهش داد، قانع شد و دست از سرِ پسر برداشت و عقب رفت.

Crush | L.SWhere stories live. Discover now