|Chapter 32|

640 174 622
                                    

[ این قسمت : اعتراف به کراش 2 ]

لویی فکر می‌کرد بازم داره خواب می‌بینه که پسرخالش اونو می‌بوسه، اونم از لب! اما خب این لمس زیادی واقعی بود و باعث شد پسر از تو دنیای خواب بیرون بپره و چشم‌هاشو باز کنه. اولین چیزی که چشمش بهش خورد هری بود که با نگاهِ خماری از فاصله ی خیلی کم بهش زل زده و اما چشم های لویی فقط روی یه چیزی زوم شدن، لب‌های خیسِ پسرخالش و خب هری هم خیلی زود متوجه‌ی این موضوع شد.

_ کیتن..

روی لب هاش زبون کشید و حتی نزدیک تر اومد، جوری که نفس های گرمش تو صورت پسر پخش می‌شدن. چشم‌ های خمارش انگار لویی رو هیپنوتیزم کرده بودن چون قادر به انجام هیچ کاری نبود. هری داشت چونه‌شو نوازش می‌کرد و بهش خیره شده بود، این یعنی چی؟

_ پس بیدار شدی!

حرفش با اون نگاه عمیق که دیگه داشت لو رو سوراخ می‌کرد هر لحظه ضربان قلب پسر رو به بازی می‌گرفت جوری که دیگه نتونست بیشتر تو اون حالت بمونه. از پسرخالش فاصله گرفت و از جاش بلند شد.

_ لویی..

هری صداش زد و نگاهش رنگ نگرانی گرفت، متقابلاً بلند شد و روبروی پسر ایستاد. بازوش رو تو دست گرفت که لویی با دزدیدن نگاهش قدمی به عقب برداشت.

+ بهتر نیست که برگردیم خونه هزا؟

منتظر هیچ جوابی نموند. بازوشو از چنگ پسر بیرون کشید، با سرعت سمت در خروجی حرکت کرد و هری هم بی‌معطلی به دنبالش دوید.

_ لویی صبر کن!!

صداش اونقدر بلند بود که توی سالن پیچید و توجه ی پدراشون رو -که کنار هم نشسته بودن- جلب کرد تا بهشون نگاه کنن.

_ الان چیشد؟!

هنری با گیجی پرسید و لوکاس اخم کرد.

_ باز قهر کردن..

بی‌اهمیت جواب داد و نگاهش به جوانا و آنا افتاد که اونام متوجه ی پسراشون شده بودن و نگران به هم نگاه می‌کردن و اما خارج از ساختمون همین‌که لویی پاش رو بیرون گذاشت با آسمونی روبرو شد که بازیش گرفته و قطراتِ ریزِ بارون درحالِ بارش بودن.

_ لویی!!

صدای هری و پاهایی که داشتن سمتش میومدن گوش هاش رو پر کرد پس بدون اتلاف وقت قدم برداشت تا از اونجا بره اما زودتر از چیزی که انتظارش رو داشته باشه هری بهش رسید و دستشو تو دست گرفت.

_ صبر کن، کجا داری میری؟ چیشد؟! کیتن خواهش می‌کنم به من نگاه کن!

هری بی‌توجه به نفس گرفته اش پشت سر هم حرف می‌زد و سعی می‌کرد با پسرخالش ارتباط برقرار کنه اما لویی حاضر نبود بهش نگاه کنه، این دقیقاً همون چیزی بود که هری ازش وحشت داشت. اینکه پسرخالش اونو نخواد و دوباره مثل گذشته پسش بزنه.

Crush | L.SWhere stories live. Discover now