|Chapter 16|

951 215 537
                                    

[ این قسمت : پدربزرگ جرارد ]

بعد از گندی که هری زد حالا دیگه اون پسرا مجبور بودن به حرف باباهاشون گوش بدن و جای جالب ماجرا این‌جا بود که اون دو پدر فداکار چیزِ چندان بد یا سختی از پسراشون نخواستن؛ تنها خواسته‌شون این بود که..

_ بعنوان سالگرد تولدِ 71 سالگی پدربزرگتون جرارد، امسال بجای ما، شما دو نفر باید برید به لی‌بورگ!

این موضوع یکم نگران کننده بود از اونجایی که لویی و هری اصلا پدربزرگشون رو به خاطر نمی‌آوردن و فقط عکس هایی ازش رو دیده بودن که یه مرد ارتشی و قدرتمند بود.

به گفته ی مادراشون پدربزرگ جرارد مرد خیلی مهربون و فوق‌العاده ای بود که به دخترهاش عشق می‌ورزید ولی در عوض پدراشون به طور قاطع از اون پیرمرد متنفر بودن و میگفتن اون مرد حقیقتا یک هیولای ناشناخته ست که باید تو تابوت بپوسه.

بهرحال اون دامادها دل خوشی از پدرزنی که باهاش قرارداد بسته بودن که هر سال دو روز به خونه‌اش برن تا بهشون درس زندگی بده، نداشتن.

_ خیلی خوشحالم که به دیدنِ پدربزرگتون میرید، مطمئنم قراره عاشقش شین!

جوانا عصر اون روز وقتی لری داشتن برای رفتن آماده میشدن با خوش رویی به پسرا گفت و لبخند زد.

_ فقط سعی کنید زنده بمونید!

وقتی لوکاس داشت چمدون پسرا رو که مادراشون براشون آماده کرده بودن رو تو صندوق عقب ماشین جا می‌داد با نگرانی هشدار داد و رنگ از رخسار لویی پرید.

_ بی‌خیال تاملینسون، جرارد قرار نیست به نوه‌های عزیزش سخت بگیره!

هنری این رو درحالی که داشت جعبه‌ی کمک های اولیه، دفترچه‌ راهنمای پرستاری و دوتا عصا رو داخل صندوق‌عقب میذاشت، گفت و باعث شد ابروهای هری بالا بپرند.

اونجا واقعا چه خبر بود؟

یعنی اون پیرمرد واقعاً به گفته ی پدراشون یه دراکولای شب پرست بود یا یه مرد خانواده ی خوش خنده که عاشق نوه‌ هاشه؟

بهرحال لویی یادش نرفته بود وقتی پارسال پدراشون از لی‌بورگ برگشتن پای لوکاس شکسته و هنری هم دو روز تو بیمارستان بستری بود، یه حس قوی‌ای بهش می‌گفت چیز خوبی در انتظارشون نیست اما به گفته ی هری اگه پدربزرگ جرارد واقعا هم شرکی چیزی بود، اونوقت باباهاشون اینقدر بی‌رحم نبودن که پسراشون رو بفرستن تو دهن شیر.

این فقط یه تفریح دو روزه بود که بر طبق تخیلات هری قرار بود حسابی خوش بگذره و درحالی که آب پرتقال میزنن تو رگ لب ساحل دراز بکشن و رو تخت های سلطنتیِ خونه‌ی پدربزرگ صفا سیتی کنند، اون پسر کلی برنامه‌ ریزی کرده بود که چجوری به هر دوشون خوش بگذره اما لویی نمی‌تونست اینقدر خوش‌بین باشه.

Crush | L.SWhere stories live. Discover now