نامهٔ چهاردهم:

140 41 13
                                    

می‌دانی که می‌دانم، اما دور و دورتر می‌روی. پیش منی، با منی، همهٔ وجودت با من و مال من است. این را خوب حس می‌کنم، چرا که به قول خودت این عملت نشان می‌دهد و من خوب تشخیص می‌دهم، اما پوری‌جان، رفیقِ دل من، آیا با همین‌قدر یگانگی که در پیوند وجودی ما احساس می‌شود دل‌هایمان به هم نزدیک است؟ نه از نظر عرف، بلکه به این معنی که آیا همان‌قدر که وجود تو پیش من و با من و مال من است، توجه و احساس تو و روح تو نیز با آن همراه است؟

این را دیگر اعتراف کنیم که عملت نشان نمی‌دهد و من این را خوب می‌دانم، خوب تشخیص می‌دهم. من آدمی نیستم که سرسری و ولنگار و لاابالی باشم، عادت نکرده‌ام. من زندانی توجه و مهر و یگانگی خودم شده‌ام و همدلی و همزبانی را که در تو داشتم نزدیک خودم نمی‌بینم.

درست است که حالا با منی، همه وقت با من و مال منی، اما من به حال آن شوق و نشاط همزبانی و همدلی که پیش از اینها با من داشتی غبطه می‌خورم. نمی‌دانم چه شد که به خلاف قرارمان شدی. بنا بود هرگز به یک عاشق تنزل نکنیم، اما پوری‌جان پیش خودت اعتراف کن که درست فهمیده‌ام ــ تازگی‌ها تو خود را به صورت یک معشوقه درآورده‌ای ــ از تو بیش از رفاقت و همزبانی و یک‌دلی بوی معشوقی می‌شنوم. کاش اشتباه کنم چقدر دوست دارم بدانم اشتباه می‌کنم...

دردها و احساس‌هایی وجود دارد که بی‌مثل و مانند است و نشان‌دادنی نیست. وعده می‌دهی که با من حرف بزنی ــ چون می‌دانی چقدر تشنه‌ام ــ اما بعد خود را در پیشامدها رها می‌کنی و می‌گذاری مرور ایام حرف‌ها را منتفی کند. این کار البته می‌شود، اما انتخاب راه ساده و آسان‌تر چه عیب دارد؟

نامه از مرتضی کیوان به پوراندخت سلطانی

به نام نامهजहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें