PART_29

605 117 9
                                    

های گایز ایح ایح ایح:»

گفتم یه پارت هرچند کوشولو بذارم.
عین سگ خستم😭
باورتون میشه واسه امتحان ریاضی فقط یه روز وقت داده بودن؟!
آیییییش😭♥️



با احساس اینکه چیزی روی صورتشهاخمی کرد و چشماش رو باز کرد و بلافاصله دید که جیمین با استرس دستشو عقب کشید و چشمای براق پسر ازش دزدیده شد،سعی کرد جلوی لبخندشو بگیره،جیمین دیشب بدون کوچکترین ترسی با اسلحه رفته بود تو اتاقش و حالا با ترس از واکنشش  نگاش نمیکرد...
پوفی کرد و با فهمیدن اینکه هنوز تو بغل جیمینه خواست از جاش بلند شه که صدای پسر رو شنید:
_فقط یکم دیگه.
متعجب پلک زد و بهش نگاه کرد:
+منظورت چیه؟!
جیمین با خجالت جواب داد:
_یکم دیگه تو بغلم بمون‌‌...
و بعد با چهره مظلومی جملشو کامل کرد:
_لطفا:)
لباشو به هم فشار داد و تسلیم شد،اونکه از دیشب تو این آغوش بود خب یکم دیگه هم میموند و اصصصصصصلا هم اینجوری نبود که خودشم نخواد از آغوش پسر خارج شه(استفهام انکاری😂)
کمی بعد صدای نفس های منظم جیمین رو شنید و چشماش درشت شد،اون واقعا خوابیده بود؟!
سرشو بالا گرفت و با دیدن جیمینی که مثل بچه های دوساله خوابیده چشماشو توی کاسه چرخوند و از آغوشش بیرون اومد،بدون دونستن دلیل کارش پتو رو روی سر پسر کشید و اینو به عنوان جبران کارش در نظر گرفت،آروم از اتاق بیرون رفت و متوجه باز شدن چشمای جیمین نشد.
پسر با رفتن یونگی اخم کرد و گوشیش رو به دست گرفت،دیشب وقتی یونگی خوابیده بود گوشی اونو برداشته بود و  با دیدن پیامکای جکسون شمارشو توی گوشی خودش ذخیره کرده بود.
پیامکی که براش اومد توجهشو جلب کرد،وقتی بیدار شده بود به تهیونگ گفته بود هروقت یونگی اومد پیش جونگکوک طبقه پایین بهم خبر بده و حالا جونگکوک گفته بود که یونگی پیش اوناست.
از جاش بلند شد و به سمت پنجره رفت.
افزاش بادیگاردا به وضوح دیده میشد.
دوباره به شماره جکسون نگاه کرد و تماس رو برقرار کرد،کمی بعد صدای خنده ای توی تلفن پخش شد:
/اوه،پارک جیمین به من زنگ زده؟! مطمئنم خودتی پارک.
و دوباره خندید.
_چی میخوای؟!
پسر جدی پرسید و جکسون هم جدی تر جواب داد:
/یونگیو.
اخم غلیظی کرد و غرید:
_اون مال منه و تو حق نداری نزدیکش شی.
صدای پوزخند فرد پشت خط رو شنید:
/چرا فکر کردی نمیتونم به دستش بیارم؟!اوووو منو نشناختی هنوز؟!
_به نفعته تمومش کنی و دست از سرش یا بهتر بگم..سرمون، برداری گرنه نمیدونم باید جنازتو به کی تحویل بدم.
/هی هی آروم باش(صدای خنده بلند جکسون)
/بیا یه معامله کنیم من...
_من سر یونگی معامله نمیکنم.
/هی بیخیال!تو همین الانم با تهدید نگهش داشتی مگه نه؟؛میدونم که عاشقت نیست و میدونم تنها اهرمی که باعث کوتاه اومدنش میشه اون پسر دندون خرگوشیه،دونسنگش جئون جونگکوک!پس مطمئنم چیزی گفتی که جرات نکرده ردش کنه.
_عاه،تو خیلی مزخرفی پسر،اگه میخوای سگام تیکه تیکت نکنن نزدیکش نشو فهمیدی؟!
صدای قهقهه دوباره پسر رو شنید و بلافاصله تماس قطع شد.
نگاهی به تلفن قطع شده توی دستاش انداخت و بعد از تلفظ کلمه (بیشخصیت)اونو روی میز انداخت.
پوفی کرد و بعد از پوشیدن لباس مناسبی از پله ها پایین رفت،یونگی مثل همیشه عین مامانا داشت جونگکوک رو آنالیز میکرد تا مطمئن شه حالش خوبه،جیمین با فکر به اینکه یونگی مامان شه ریز خندید ،هرچند تشر یونگی ساکتش کرد:
+به چی میخندی پارک؟!
_من...خب...حیحیحیحی
با دیدن چشم غره و اخم یونگی به حرف اومد:
_داشتم فکر میکردم مامان بودن بهت میاد😁
+توووو چیییییی گفففتیییییی؟!!!!!!
و بلافاصله به سمتش دوید:/
[به دلیل خشونت زیاد یونگی، این قسمت از فیک حذف شده خیخی]
_آی آی آی...یواش.
تهیونگ نیشخندی زد و گفت:
÷یادته منم وقتی مشت زده بود چقد مسخره کردی؟!حالا خوب شد؟!خیخی داغونت کرده...
کمی مکث کرد و ادامه داد:
÷جیمین شبیه شلغم شدی!😂
جیمین چشماشو توی کاسه چرخوند و غر زد:
_بیا بَخورِش..
نفس عمیقی کشید و دوباره نالید:
_درد میکنههههه...






ایح...

I NEED YOUحيث تعيش القصص. اكتشف الآن