PART_9

905 166 8
                                    

سلامی دوبارههههه...





بدنش میلرزید همونطور به خونی که از شونه موتور سوار یا بهتر بگیم نجات دهنده‌ش میریخت نگاه میکرد و اشک میریخت،کمی که گذشت با صدای آرومی دم گوش مرد گفت:
+ل...لطفا جایی نگه دار تا به شونت رسیدگی کنیم.
جیمین ماسکشو بالاتر کشید و جواب داد:
_نیازی نیست.
یونگی با شنیدن صدای پسر توی فکر رفت،صدا زیادی آشنا بود،باید میفهمید کی نجاتش داده،پسر بدون پرسیدن آدرس جلوی خونه یونگی و کوک نگه داشت و منتظر موند تا یونگی پیاده شه و وقتی دید پسر اینکار رو نمیکنه نالید:
_پیاده شو یونگی.
یونگی غرید:
+پیاده نمیشم،مگر اینکه توهم بیای تا به زخمت رسیدگی کنم.
جیمین لجباز گفت:
_گفتم پیاده شو‌.
یونگی هم لجباز تر جواب داد:
+پی...یا‌...ده...نِ.‌‌...می...شَم.
جیمین آهی کشید میدونست یونگی چقد یدنده و لجبازه.
_ب...باشه...آییییش‌.
موتور روشن کرد و به راه افتاد.
+کجا میریم.
با شنیدن صدای یونگی با حرص جواب داد:
_سر قبر من.
خنده ریز یونگی باعث شد کمی آروم شه.
+شونت خیلی آسیب دیده‌.
_میدونم.
بعد از گرفتن وسایل پزشکی از داروخونه توسط یونگی،روبه روی متلی نگه داشت و پیاده شد.
+من کاراشو انجام میدم بهتره کسی نبینه زخمی ای.
سریع کار متل رو انجام داد و با کشیدن دست سالم جیمین اونو به طبقه اخر کشوند.
_هی من آسیب دیدماااااا.همینجوری داری منو میکشی پشت سرت.
+نمیخام کسی دستتو ببینه،دردسر میشه.
_آییییش.باشه.
+اینجاست،اتاق ۸۲.
در رو باز کرد و با کشوندن جیمین داخل اتاق در رو بست و قفل کرد.
_اینجا که بیشتر شبیه یه هتل پنج ستارس،همه چی داره.
+آره بشین رو تخت تا بیام.
جسمین به تخت نگاه کرد و متعجب زمزمه کرد:
_اینجا یه اتاق کاپلیه؟!
یونگی همونطور که آب رو جوش میاورد جواب داد:
+آره گفت این تنها اتاق خالیشونه،قرار بوده یه زوج بیان که رابطشون به هم خور...اوه
با دیدن تخت دونفره ای که روش پر گلبرگ گل رز بود کمی سرخ شد و زمزمه کرد:
+یه لحظه صبر کن.
سریع گلبرگارو جمع کرد و همون لحظه آب جوش اومد:
+بیا بشین تا بعت رسیدگی کنم.
_میدونی باید چیکار کنی؟!
+اره،دفاع اولیه رفتم...
جیمین ریز خندید و گفت:
_منظورت کمک های اولیه‌س دیگه؟!
یونگی دهن کجی کرد و پسر رو نشوند،آب جوش رو آورد و کلاه کاسکت جیمین رو درآورد و وقتی خواست ماسکشم در بیاره جیمین دستشو روی مچ یونگی گذاشت و مخالفت کرد:
_نه.
+چرا؟!
_نمیخوام چهرمو ببینی.
+چرا؟!
_نمیخوام دیگه،آخ.
با گفتن این کلمه یونگی حواسش پرت شد و سریع صورتشو جلو برد:
+حالت خوبه؟؛دردت اومد؟!عا متاسفم.
جیمین نگاهی به فاصله خیلی کم صورتش با یونگی انداخت و زمزمه کرد:
_یکم.درد گرف.
+اوکی بیا شروع کنیم.
و کت چرم جیمین رو آروم در آورد.
حالا نوبت تیشرتش بود ولی تنگ بود و اگه میخواست از سرش درش بیاره خیلی درد میکشید،پس قیچی رو برداشت تا تیشرتش رو پاره کنه.
جیمین دردی احساس نمیکرد،عادت داشت ولی ازونجایی که یونگی هر چند ثانیه حالشو میپرسید تصمیم گرفت برای اولین بار خودش لوس کنه:
_آخ آخ آخ.یواااااش.
+هی من فقط دارم تیشرتتو قیچی میکنم،آروم باش.
_دردم میگیره خببببب...تو که تیر نخوردی.
و چشماشو مظلوم کرد.
یونگی پوفی کرد و زمزمه کرد:
+میخوام شروع کنم آماده باش.
وسایلشو برداشت و همونطور که کارشو انجام میداد پرسید:
+تو کی ای؟!
_آییییییی.
جیمین دوباره حواسشو به راحتی پرت کرد و یونگی دستپاچه گفت:
+اوه اوه مت...متاسفم،دردت اوردم.
طبق عادتی که داشت وقتی کوک درد داشت پیشونیشو میبوسید چون اون پسر کوچولو بشدت لوس بود،طبق همون عادت بی اختیار پیشونی جیمین رو بوسید و ناگهان جیمین که توی شوک بود آروم شد،یونگی نگران زمزمه کرد:
+ب...بهتری؟!
جیمین به خودش اومد و جواب داد:
_آ...آره،فقط یهو بوسیدیم تعجب کردم.
+اوه متاسفم فکر نمیکردم معذب شی،همیشه پیشونی کوکی رو وقتی حالش خوب نیس میبوسم و...
جیمین با اخم پرید وسط حرفش:
_اونم میبوسی؟!
یونگی متعجب جواب داد:
+آره خب.
_هوممم
گوشیشو دستش گرفت و پنهانی سریع پیامی عصبی به تهیونگ ارسال کرد(به نفعته زودتر مخ اون مرتیکه کله آبی رو بزنی فهمیدی؟!تا هفته آینده باید از یونی من جداش کنی وگرنه هم تو رو هم اون طوطل آبی رنگتو به فاک میدم).
گوشیشو کنار گذاشت و فکری به سرش زد:
_آییییییی.
+وای وایییی متاسفم چرا اینقد گیج میزنم،حواسم نبود ببخشید.
_ببوسم.
+ها؟!
_پیشونیمو ببوس.خودت گفتی عادت داری.
یونگی متعجب و اروم سرشو تکون داد:
+اره خب.
و بوسه دیگه ای روی پیشونی جیمین گذاشت.
جیمین نیشخندی زد و تا وقتی که کار یونگی تموم شد به بهانه های مختلف داد و بیداد میکرد تا بازم اون لبها رو روی پیشونیش احساس کنه.
کار یونگی که تموم شد دلش میخواست دوباره یه تیر بخوره تا گرمای اون انگشتا رو روی کمرش و  اون لبهاروی پیشونیش حس کنه‌.
یونگی وسایل خونی رو توی پلاستیکی گذاشت و بقیه رو تمیز کرد.
سرشو برگردوند و گفت:
+میشه بدونم کی هستی؟!
_نه.
+تو همونی مگه نه؟!
_من؟!کیم؟!
+همونی که تو کوچه جلومو گرفت،صداتو یادم اومد.
_نمیدونم راجب چی حرف میزنی.
+تو که راست میگی.
یونگی همونطور که سمت در میرفت گفت:
+من دیگه میرم،رو شکم استراحت کن که درد کمتری بکشی.
_یاااااااا.
با تعجب چرخید و جواب داد:
+چته چرا داد میزنی؟!
_من کمتر از دو ساعت پیش تیر خوردم،بخاطر تو. و مسدوم شدم،بخاطر تو. و حرف هم بزور میزنم و ...
یونگی حرفشو قطع کرد:
+اول اینکه ممنونم،دوم اینکه تو فقط شونت تیرخورده و چیزیت نیس،سوم اینکه الان داری مثل بلبل حرف میزنی و حتی یه داد زدی که مطمئنم تا چهارتا خونه اونطرف تر هم رفته،یکم استراحت کن و برو خونه.
جیمین به حالت قهر روشو برگردوند و زمزمه کرد:
_بهر حال من نیاز به مراقبت دارم.عایییی.
یونگی با حرص غرید:
+الکی داد و بیداد نکن میدونم درد زیادی نداری.
_آیییییش،فقط بمون و مراقبم باش،تو که کاری نداری.
+پوففففففف باشه باشه.
گوشیشو درآورد و به جونگکوک پیام داد که دیر برمیگرده یا شایدم به خونه نمیره.
و بلافاصله به سمت جیمین رفت.
+خب...چیکار کنم الان؟!
_بغلم کن.
+ودف چیکار کنم؟!
_یاااااا من  تیرخوردم و افسردگی گرفتم،الانم به محبت نیاز دارم.
یونگی با قیافه ای پوکر جلو رفت و جیمینو بغل کرد:
+خوبه؟!
_همینجا کنارم دراز بکش تا صبح بغلم کن.
+وادفاک؟!
با دیدن قیافه موش شده جیمین لباشو به هم فشرد و کنارش دراز کشید:
+لااقل ماسکتو درآر.
جیمین اخم ترسناکی کرد و جواب داد:
_نمیخام.
یونگی که از تغییر مود یهویی جیمین ترسیده بود سرشو تکون داد:
+باشه باشه عصبانی نشو،بیا دراز بکش تا بغلت کنم. راستی چی صدات کنم؟!
جیمین همون‌طور که خودشو لوس میکرد پشت چشمی نازک کرد و بعد از فرو رفتن توی بغل گرم یونگی،وقتی یونگی پتو رو روی خودشون میکشید آروم زمزمه کرد:
_صدام کن بیبی.
یونگی چشم غره ای به قیافه خوابالوی جیمین زد و جواب داد:
+یچیزی میزنیا.
جیمین صورتشو به سینه یونگی فشرد و آروم گفت:
_هومممم،هیچی نگو بزار از وجودت لذت ببرم کوتوله.
یونگی عصبی دستشو بالا اورد و همون‌طور که تکونش میداد بلند گفت:
+یااااا من کوتوله نیستم.
جیمین دست یونگیو پایین کشید و با لبخند زمزمه کرد:
_اَرَسو،اَرَسو...بذار بخوابیم.
یونگی نگاهی به قیافه مرد خندون توی بغلش انداخت و کمی بعد اونم بخواب رفت.





یوهاهاها...😂👋🏻
دوستتون دارم ووت و کامنت فراموش نشه،فالو کنین بوس بهتون.

I NEED YOUWhere stories live. Discover now