38

184 54 1
                                    

8 June

من فهمیدم که احساساتم نمیتونن تنها برای خودم نگه‌داشته و توی سینم حبس بشن.پس تصمیم گرفتم به دوستم بگم.اون تعجب کرده بود.هاها من باید یه عکس ازش میگرفتم
اون گفت که واقعا برای من خوشحاله و تمام تلاشش رو میکنه که بهم کمک کنه.وقتی که اسمت رو شنید خندید.

ولی لبخندش خیلی اجباری به نظر می رسید...


یونگی

𝙳𝚒𝚊𝚛𝚢📕[𝚢𝚘𝚘𝚗𝚖𝚒𝚗]Where stories live. Discover now