۲۴ نوامبر

583 121 31
                                    

اواخر ژانویه بود و هر روزی که میگذشت استرس هری بیشتر میشد
درباره ی زندگیش بعد از فارق التحصیلی.. رابطه ش با دراکو.. جنگی که معلوم نبود کی تموم میشه..
توی کتابخونه نشسته بود و به همین چرندیات فکر میکرد که دراکو رو به روش نشست. لیوانش رو روی میز گذاشت و‌با لبخند بهش خیره شد
هری سرشو بالا اورد و وقتی اونو دید دستپاچه نگاهی به اطراف کرد
دندونش روی هم فشار داد و اروم گفت
- چرا یه جوری رفتار میکنی که انگار همه چی عادیه؟؟
دراکو دست به سینه شد و خیلی ریلکس گفت
- چی غیر عادیه؟
هری که کلافه شده بود وسایلش رو جمع کرد
- تا کی میخای فرار کنی؟
- من فرار نمیکنم!
- پس بشین ! منو تو فقط دوستیم
و سعی کرد خندشو جمع کنه
هری به چشماش زل زد و با حرص گفت
- دوست هان؟
- اره
- ما حتی نمیتونیم باهم دوست باشیم!
- وقتی از مدرسه بریم من دعوتنامه عروسیمونو برای همه ی کسایی که تو هاگوارتز بودن میفرستم
هری با شنیدن این جمله خندش گرفت و سرشو پایین انداخت
- میخندی؟ اقای پاتر من رسما همینجا از شما خاستگاری میکنم
هری چشم غره ای رفت
- هیسسسس!
همونجوری که میخندید کیفشو برداشت و از کنارش رد شد
دراکو دستشو محکم گرفت
- امشب تو اتاق ضروریات میبینمت
- نه
- سوال نکردم ازت!
تو چشماش زل زد و هری از نگاهش یخ کرد
- باشه میام..
خودشو ازاد کرد و از کتابخونه بیرون رفت

سر کلاس افسون ها هری حسابی ذهنش با حرفایی که دراکو زده بود مشغول بود
عروسی.. خاستگاری.. حتی فکر کردن بهش هم ترسناک بود..
پروفسور ویک برای بار دوم هری رو صدا زد
- اقای پاتر!
هرماینی اروم به شونه ی هری زد
هری دستپاچه گفت
- ب.. بله پروفسور
- توجه کردی چی گفتم؟
- نه عذر میخام
- افسون تغییر رو اجرا کنید
هری چوبدستیشو برداشت
- پتراسانومی!
و کل کلاس افسون ها تبدیل به سالن عروسی شد
گل های سفید و سقف اینه کاری شده
شمع ها روشن و ستون های بلند مرمری..
پروفسور با حیرت بهش نگاه کرد
- تو ذهنتون چی بود اقای پاتر؟؟
دراکو سعی کرد جلوی خندشو بگیره و بلیز با تعجب نگاش میکرد
هری خجالت زده تلاش کرد دوباره افسون رو اجرا کنه تا این صحنه محو بشه اما موفق نشد
-  کارت عالی بود!
پروفسور در حالی که تشویقش میکرد افسون رو مجدد اجرا کرد و کلاس به حالت اول برگشت
روی سکو رفت و با دقت به هری نگاه کرد
- این افسون مکانی که توش هستین رو تبدیل به ذهنیت شما میکنه البته فقط کسایی که این افسون رو تو اون لحظه بشنون قادر به دیدنش هستن
هرماینی و رون سعی کردن تعجب و حیرتشون رو پنهان کنن
اینکه هری به جشن و عروسی فکر میکرد فقط برای دراکو قابل هضم بود!

هری خودشو روی مبل انداخت و اتاق ضروریات رو از نظر گذروند
- خدایا امروز افتضاح بود
دراکو کنارش نشست و خندید
- فوق العاده بود..
- ابروم رفت !
- سخت نگیر فقط قیافه دوستاتو باید میدیدی
هری هم خندش گرفت
- همش تقصیر تو بود که اینارو تو فکرم انداختی!
دراکو قیافشو مظلوم کرد
- چه سالن رمانتیک و خوشگلی بود...
هری محکم رو سینه ش زد
- بسسس کن!
و همونجوری که میخندید سرشو روی پای دراکو گذاشت
- اینحرفا چی بود امروز زدی؟
- چیزی که من با تو میخام
هری خندش محو شد و کمی خودشو جا به جا کرد
- دیوونه نباش
- چیه نکنه میخای تا اخر عمرمون اینجوری موش و گربه بازی کنیم!؟؟
- نه ولی میدونی راجع به چی حرف میزنی؟
- اره راجع به اینکه تو عروسم بشی
و بلند خندید
- خفه شو
هری صورتشو با دستاش پوشوند و بی صدا خندید
- چیه خیلی خوشت اومده!
- بس کن دراکو!
و همونجوری از خجالت گونه هاش داغ شد
دراکو دستاشو از صورتش جدا کرد
با چشمای الماسش بهش زل زد
- جوابت چیه
هری اب دهنش قورت داد
- جواب چی.. من..
- با من ازدواج میکنی؟
هری نگاهش بین چشمای دراکو حرکت میکرد.. چقدر زیبا بودن..
چی باید بهش میگفت..
- این چه سوالی تو این موقعیت؟
- بگو
- جوابی ندارم
دراکو خم شد و لباشو محکم بوسید
هری پشت گردنش رو گرفت و اروم تو موهاش چنگ زد
دراکو همونجوری با ولع لباشو میخورد و میبوسید
زبونشو بین لباش برد و همونجوری دستشو روی شکمش میمالید
هری لباشو جدا کرد
- اخخخ
لباشو روی گردن دراکو کشید و به دستش که رو شکمش بود نگاه کرد
دراکو دوباره میخاست لباشو ببوسه که هری بلند شد
لباسشو صاف کرد و همونجوری که پشتش به دراکو بود گفت
- اینده ای که تو برامون تصور کردی.. خیلی قشنگه.. ولی این..
دراکو نذاشت حرفش تموم شه محکم گرفتش و روی خودش کشید
- چرا نمیذاری باهات پیش برم؟
هری که از این حرکت یهویی جا خورده بود به چشماش زل زد
- اینجوری نیست
دراکو جفت مچ دستاشو گرفت
- همیشه داری فرار میکنی
- اخ دستم..
- ششششش..
همونجوری که دستای هری رو پشتش نگهداشته بود سرشو توی گردنش برد و شروع کرد به میک زدن
هری از خود بی خود سرشو عقب داد و اه کشید
- لعنت بهت..
- من هرچی بخوام تمام و کمال به دست میارم
هری چشماشو بست و خودشو به دست دراکو سپرد
از لذت گرمای لبای دراکو روی پوستش بدنش شل شد
پیراهن هری رو کامل باز کرد و از شونه هاش پایین انداخت
اروم شونه شو بوسید و همینجوری روی سینه هاش خزید و محکم نوک سینشو با لبش گرفت
- ااا..اااخخخ..
دراکو با شنیدن اخ و ناله های هری بیشتر وحشی شد و همونجوری سینه شو گاز میگرفت و‌میبوسید
- صبر کن صبر کن!
هری با موی اشفته در حالی که چشماش از لذت خمار بود بریده بریده گفت
- وای .. دراکو.. وای من.. امشب باید به دیدن دامبلدور میرفتم..
دستی به موهاش کشید و‌میخاست از روش بلند شه که دراکو محکم گرفتش
- جایی نمیری
- خواهش میکنم این قرار مهمی بود
- منم مهمم
- معلومه که مهمی ولی.. میخاست راجع به..
دراکو‌محکم لباشو بین دندوناش گرفت و حرف هری گم شد
- اییی ارووم...
سعی کرد خودشوازاد کنه ولی فایده ای نداشت
- دراکو.. خواهش میکنم
- وقتی التماسم میکنی بیشتر عاشقت میشم
- لعنت بهت بزار برم
- دوست دارم
- منم عاشقتم
دراکو چشاشو باریک کرد
- دوباره بگو
- عاشقتم
- بلند تر
- عاششششقتم لعنتی
دراکو دستشو لای پای هری برد و محکم وسط پاشو گرفت
هری چشاشو روی هم فشار داد و بلند اه کشید
- فاک.. ااه...
- حتی اگر اسمون به زمین بیاد.. تو مال منی هری
چشمای هری تو نور کم اتاق مثل زمرد میدرخشید
بلند شد و در حالی که تند تند دکمه هاشو میبست به چشمای دراکو خیره بود
- یه وقتا ازت میترسم
دراکو سرمست خندید و گفت
- یه وقتا؟ همیشه باید بترسی
هری موهاشو مرتب کرد. شنلش رو برداشت
خم شد و گردن دراکو رو بوسید
نفسای داغش باعث شد دراکو‌چشماشو ببنده
و زمزمه کرد
- همه ی اینروزا رو‌ جبران میکنی ..
هری نگاش کرد. بلند شد و مثل بچه ها که کار بدی انجام دادن مظلومانه گفت
- جبران میکنم
دراکو همونجوری روی مبل ولو شد و رفتنش رو تماشا کرد..
——————————

😈😈
چجوری قراره جبران کنه؟😋😂
عاقاااااا قبول دارید قشنگ ترین شیپ تو دنیا شیپ این دوتاس؟؟🙂🥺🤝🤝

♠️King of spades♠️Where stories live. Discover now