۶ نوامبر

652 126 3
                                    

روزای دیگه هری از مالفوی دوری میکرد و حدود یه هفته ای میشد که امتحانات شروع شده بود
دراکو هم بی‌حوصله بنظر میومد و نادیده گرفتن توسط هری رو پیگیری نمیکرد
برف زیادی باریده بود و راهروها طبق معمول اینروزا خلوت و سرد بود
فقط دوتا امتحان مونده که این ترم تموم بشه و بچه ها برای تعطیلات کریسمس هیجان داشتن
ولی دراکو هیچ شور و ذوقی نداشت و نمیدونست امسال چرا پدرش انقدر تاکیید داشت که تو مهمونی سران شرکت کنه

هری و هرماینی تو کافه هاگزمید نشسته بودن که دراکو با بلیز وارد شد
نگاهی تندی به هری انداخت و رفتن طبقه ی بالا
هری دستی به موهاش کشید
- بیا بریم
هرماینی با تعجب گفت
- هری تازه اومدیم الان رون هم میرسه!
دراکو روی میزی که نشسته بود کامل به هری دید داشت
رون وارد کافه شد و کنار هری نشست
- بالاخره داره تموم میشه. منتظرم برم خونه
هری یواشکی نگاهی به بالا انداخت و وقتی نگاه خیره ی دراکو رو دید دستپاچه گفت
- امسال برنامت چیه هرماینی؟
هرماینی شروع کرد از خانوادش و رسوم عجیب و غریب ماگل ها توضیح دادن ولی هری اصن نمیشنید
رون گفت
- هری امسال بهترین سالی میشه که کنار همیم و منو...
هری بلند شد و گفت
- من میرم دستشویی
و رون حرفشو خورد و با تعجب به هرماینی نگاه کرد

دراکو از سر میز بلند شد
- برمیگردم بلیز
با عجله از پله ها پایین اومد و پشت هری رفت تو دستشویی
وقتی در بسته شد دستشو گرفت و برش گردوند
- چرا فرار میکنی ازم؟
هری چشاشو بست.سعی کرد اروم باشه
- فرار نمیکنم.. فقط.. فقط..
دراکو محکم کمرشو گرفت و به خودش چسبوند
- طفره نرو میدونی چندوقته ندیدمت؟
هری چشاشو باز کرد و تو اقیانوس ابی و خروشان چشمای دراکو غرق شد
عطرش.. نگاش.. پریشونی ش..
وای دیوونه کننده س!
هری اروم دستشو دور گردن دراکو گذاشت
- گفتم شاید.. میدونی.. بهم ریختی
- باید کنارم باشی نه اینکه ازم فرار کنی
- نمیتونم.. هری سرشو پایین انداخت و سعی کرد ازش جدا شه اما دراکو محکم تر گرفتش
- فکر میکردم دوسم داری
- معلومه که دوست دارم دراکو! خودت نفهمیدی؟؟
- پس چرا بام اینجوری میکنی
- ببین..
بیشتر خودشو فشار داد تا از تو بغل دراکو بیاد بیرون اما بی فایده بود
- ببین دراکو.. میدونم ما همو دوست داریم ولی نمیتونیم باهم باشیم
نگاشو ازش دزدید
دراکو محکم صورتشو گرفت و زل زد بهش
- چی؟؟
- اروم باش اینجا جاش نیست..
- چی میگی؟ واسه خودت تصمیم میگیری هری؟!
- یکم فک کن! حق با منه
دراکو دستاشو دور هری شل کرد. دستی به صورتش کشید و کلافه گفت
- بعدا حرف میزنیم نمیتونی انقدر راحت اینو بگی
هری چشماش پر از اشک شد و از تو اینه نگاهی بهش انداخت
- باشه..
وقتی دراکو رفت هری همونجا به سکو تکیه داد و گریه کرد. انقدر که رون اومد پشت در و صداش کرد
- هری؟ حالت خوبه؟
سریع صورتشو پاک کرد و اب زد
- الان میام

بعد از ظهر وقتی نور نارنجی افتاب روی برف ها افتاده بود هری توی اتاقش تنها درس میخوند که جغد سیاه رنگی با دقت پشت پنجره نگاش میکرد
سریع پنجره رو باز کرد و نامشو گرفت
حرفای امروزتو نادیده میگیرم. امکان نداره این رابطه رو از دست بدم
-D
خط درهم برهم دراکو اشوب به دل هری انداخت و‌کلافه نامه رو مچاله کرد
———————

هلووووو😎 بازگشت غرور امیز😂😂
امروز دو سه پارت اپ میشه تا جبران اینروزا باشه🔥

ووت بدین و نظراتتونو برام بنویسید🖤

♠️King of spades♠️Where stories live. Discover now