۱۷ اکتبر

1K 215 16
                                    

- واقعا؟ دراکومالفوی؟؟
- خودم اونروز دیدم هری به مالفوی گفت دراکو! باید بفهمی اسمشو صدا زد!!
- بنظر من مالفوی حقشه زیادی پاشو از گلیمش دراز کرد ولی دلم برای هری میسوزه
- اوه! خانواده ی سلطنتی بزرگ مالفوی اگر بفهمن..
- چطور همچین چیزی ممکنه شایعه پراکنی نکنید!
- من خودم اونجا بودم زیادی باهم لاس میزدن
- کی عروسی میگیرن حالا؟؟

اینا بخشی از پچ پچ بچه ها تو سرسرا موقع ناهار بود
نه هری و نه دراکو اونجا حضور نداشتن ولی دوستاشون اونجا بودن و همه چیز رو میشنیدن
بلیز اخم کرد و‌گفت:
- واقعا نمیفهمم قضیه چیه اخه این دری وری ها چیه میگن

اونطرف رون در حالی که تنفر تو چهرش معلوم بود گفت
- باور کردنی نیست دوباره دارن برای هری حاشیه درست میکنن برای چی این خزعبلات رو میگن
هرماینی دستشو محکم به پیشونیش گرفته بود گفت
- سردرد گرفتم واقعا تمومی نداره..

دراکو توی تخت خودشو لای پتو پیچیده بود و با اینکه روز افتابی و ملایمی بود داشت یخ میزد
جای چکی که هری بهش زده بود هنوز میسوخت میسوخت میسوخت

هری کتابی رو تو دستش نگهداشته بود سعی میکرد تمرکز کنه و دوباره از اول شروع کرد به خوندن
ولی نمیتونست
محکم کتاب رو بست و پرت کرد
دستشو توی موهاش فرو برد و کلافه خودشو روی تخت انداخت

دامبلدور بچه ها رو ساکت کرد و در حالی که صداشو صاف میکرد گفت
- فردا روز بزرگی خواهد بود از وزراتخانه جادو برای بازدید از هاگوارتز میان میخام همگی خودتون رو اماده ی یک رویداد بزرگ کنید سرگروه ها حواسشون به ادب و نزاکت باشه
بعدش نشست و رو به اسنیپ با نگاهش اشاره کرد و‌اسنیپ هم بلند شد و رفت بیرون

دراکو بلند شد و حوله اش رو برداشت
باید دوش میگرفت
همه چی درست میشد اره اره
با خودش  تکرار کرد و به سمت حموم رفت
اب داغ رو باز کرد و زیر دوش رفت
چشماش و بست و اجازه داد موهای سفید بلوندش خیس بشه
دستی روی صورتش
گردنش
و سینه هاش کشید
و چشماشو بست
لبخندی زد و اروم گفت
- هری.. هری لعنتی
دستش پایین تر رفت و ..
سعی میکرد زیر دوش نفس بکشه
از خود بی خود شد و یه دستشو به دیوار تکیه داد
در حالی که چشمای هری رو تصور میکرد محکم لباشو گاز گرفت و همینجوری لبخند زد
بخار حموم لذتشو بیشتر کرد و سنگین نفس میکشید..
اه بلندی کشید و موهاشو چنگ زد
نفس عمیقی کشید
چشماش باز شدن
نگاهی به اینه ی بخار گرفته کرد وزمزمه کرد
- کارتو یه سره میکنم پاتح..

هری اروم از اتاقش بیرون خزید و‌نگاهی به سالن انداخت
خدارو شکر بچه ها اونجا نبودن
چند روزی بود که خودشو مخفی میکرد
هرماینی ازش خاسته بود که بیش از این به حاشیه ها و شایعات دامن نزنه و‌خودشو از این‌حال نجات بده
جلوی شومینه نشست و به دراکو فکر کرد
دراکوی لعنتی..
لعنت به تو و اون حسی که بهت دارم
دلم میخاد با تمام وجود الان بغلت‌میکردم
این حس لعنتی چیه اخه ازت متنفرم ولی میخام بغلت کنم
دو روز بود فقط ندیده‌بودش ولی
انگار سالها توی غار نشسته بود و ازش بیخبر بود
چشماشو بست و دراکو رو دید
سریع چشماشو باز کرد و با عصابنیت نفس کشید
نه.. باید تموم شه معنی نداره
اون باعث شد دوباره مضحکه خاص و عام بشم
خدا میدونه کی بچه ها فراموش کنن....

وقتی بچه ها برگشتند هری توی اتاقش رفته بود و خودشو به خواب زد
رون در باز کرد و نگاهی بهش انداخت
جلو رفت و گفت
- بیداری هری؟
هری دعا دعا میکرد که بیخیالش بشه
رون‌اروم گفت
- میدونم بیداری فردا از وزارت میان هری باید حواسمون جمع باشه
دوباره با نگرانی نگاش کرد

دراکو جلوی شومینه لم داد و بی توجه به نجوای بچه ها به اتیش شومینه سیخ میزد
پروتر از این حرفا بود که خودشو‌قایم کنه و بترسه
دستی به موهاش کشید و پشت سرشو نگاه کرد
سه چهار نفر پچ پچ میکردن و وقتی برگشت ساکت شدن
دراکو بیخیال گفت
- بالاخره خسته میشین از زر زر کردن
و شکلاتش رو باز کرد و گاز زد
—————

😂😂😂

خودم این پارت خیلی دوست داشتم
مرسی نظر بدین‌خوشگلا خوشحال میشم
خلاصه واتسپ و اینستام قطع شده وقت بیشتری دارم برای دری وری گفتن😂

خدایی کی دیدین ‌انقدر زود زود اپ کنه و تو خماری نمونید😈

♠️King of spades♠️Where stories live. Discover now