𝑪𝒉67

3.2K 979 338
                                    

بکهیون و سهون که وسط سالن ایستاده بودن و حرف میزدن، با صدای چانیول سمتش چرخیدن اما مردبزرگتر با اخمای غلیظ و صورتی که از دیدن بوکسر دیگری اونجا قرمز شده بود طرفشون اومد. بکهیون جلوش ایستاد و سعی کرد آرومش کنه:

-رایان اون...

-گفتم این مرتیکه چرا اینجاست؟؟ نگهبانای این عمارت چوب خشکن یا مترسک که گذاشتن این عوضی بیاد داخل؟!!

حینی که میغرید بکهیون رو پشت خودش کشید چون اصلا دوست نداشت سهون رو که بعداز سالها دوستی فهمیده بود هرکاری ازش بر میاد، تو فاصله کمی باهاش ببینه اما پسرکوچکتر هنوز سعی میکرد تو دیدش قرار بگیره:

-رایان صبرکن من توضیح میدم...

سهون با آرامش روبه چانیول کرد و درجواب چهره خشمگینش با متانت به بکهیون اشاره کرد و گفت:

-من برای دیدن ایشون اینجام. نیازی نمیبینم بهت جواب بدم یا لازم باشه برام تعیین تکلیف کنی. من با آقای تورگنیف...

چانیول مهلت نداد اسم بکهیون رو با اون فامیلی نحس به‌زبون بیاره و با غلظت گرفتن نفرت و خشمش نسبت به سهون و تداعی تمام مشکلاتشون، سمت یقه‌اش حمله برد و با عقب بردنش باعث شد خدمتکارهایی که با سروصداشون اون اطراف جمع شده بودن همزمان با برخورد دو مرد به گلدون قیمتی و بزرگی که تا مرز افتادن رفت، با ترس نفس حبس کنن:

-جرئت نکن حتی بهش نزدیک بشی کثافت وگرنه لطفی که بابت نگرفتن زندگی مزخرفت بهت کردم رو همینجا پس میگیرم!!!

بکهیون که نمیخواست در حضور خدمتکارها چیزی از اون موضوع گفته شه ناگهان از دیدن این رفتار سرش داغ شد و با هجوم بردن سمت چانیول به دستاش چنگ زد و غرید:

-تمومش کن رایان!!

چانیول با ضرب یقه‌ی سهون رو رها کرد و مرد دیگه دستی به لباساش کشید. بکهیون برای یه‌لحظه از اینکه سهون حتی از پسر داخل اتاق هم بیشتر مورد نفرت و هجوم قرار گرفته بود عصبانی شد. ته دلش نمیخواست حتی لحظه‌ای لوهان رو تو این عمارت تحمل کنه اما چانیول چنین رفتاری رو فقط با سهون داشت و این باعث میشد بکهیون تا حد کمی متوجه تبعیض نامحسوسی بشه که اذیتش میکرد. بااینحال سینه‌ی چانیول هنوز با نفسای خشمگین بالاپایین میشد:

-متوجه نیستی اون کسیه که آدم فرستاده بود تورو بکشن و نباید کنار چنین حیوونی باشی؟؟؟

-من ازش خواستم بیاد اینجا!!!

فریاد بکهیون که بین دو مرد ایستاده بود سکوت کوتاهی بینشون انداخت. نگاه تیز و عصبانی چانیول تو صورت جدی بکهیون که با سماجت سمتش بالا گرفته بود چرخید و به دلیل این کارش فکر کرد. بعداز لحظه‌ای با تصور دلیل این کار بکهیون، با همون جدیت سرشو تکون داد و گفت:

Undertaker (COMPLETED)Where stories live. Discover now