𝑪𝒉21

3.1K 1K 302
                                    

بکهیون نمیفهمید کجارو اشتباه کرده بود که حالا مجبور بود روی مبل تک نفره سلطنتی مرکز سالن بشینه و یباردیگه دو مردی که جلوش روبه همدیگه نشسته بودن رو تماشا کنه. وقتی مطمئن شده بود ادوارد بخاطر مورد کاری ضروری همراه تعداد زیادی از افرادش شهر رو ترک کردن، به­‌هیچ­‌وجه انتظار نداشت همسرش خودشو برای کریسمس برسونه.

سالن بالاخره آماده­‌ی جشن کوچیک و خانوادگی امشب به سر میبرد و با فضای گرم و زیباش پذیرای اونا بود. پاپا درحالی که هنوز روی صندلی راک قهوه‌ای سوخته‌اش کنار شومینه نشسته بود، با مهربونی به سوهیونی نگاه میکردن که با لباس های شیک و زیباش جلوش روی فرش پشمی نشسته بود و زخم زانوش رو با افتخار و خوشحالی به عموی عزیزش نشون میداد.

بکهیون فقط میتونست در سکوتی که داشت سرشو منفجر میکرد، به میز کوچیک بین ادوارد و چانیول نگاه کنه که تخته و مهره‌های درشت و زیبای شطرنج روش چیده شده بودن. این یه موقعیت کوفتی و غیرقابل باور بود که شب کریسمس رو با عشق سابق و همسر فعلیش بگذرونه و حس میکرد از شدت استرس و عرق داره ذوب میشه درحالی که اونا خیلی هم آروم بودن.

ادوارد که از لحظه ورود به اتاق موسیقی و دیدن همسرش و مرد آشنای کنارش هنوز عجیب لبخند میزد، درحالی که روی مبل تک‌نفره نشسته و روی بازی تمرکز کرده بود، مهره اسب سیاهشو برای بار چندم روی تخته حرکت داد و گفت:

-از آخرین باری که با کای ملاقات داشتم خیلی میگذره و مدت‌هاست بخاطر رسیدگی به مشکلات داخلی لایگر، به دلفین‌سیاه نیومدم...دفعه قبل فرصت همنشینی نداشتیم و حقیقتا برگشتنم و دوباره دیدنت مایه مسرته چون در آخر منم عضوی از خانواده‌ی اون پایینم.

چانیول نخواست به ملاقات قبلیشون اشاره کنه و مرد روسی تنها خنده‌ای کرد و روی مبل عقب برگشت:

-واقعا خوشحالم در چنین شبی شانس اینو دارم تا از معدود مهمونامون که از قضا بوکسر موردعلاقه‌ی همسرم از زیرزمینه پذیرایی کنم. حدس میزنم قرار بود کریسمس رو به تنهایی بگذرونی رایان اما مطمئنم بکهیون خیلی خوشحاله که اینجایی، هوم؟

و با چرخوندن صورتش سمت همسرش که درظاهر فقط با آرامش تماشاشون میکرد اما در باطن درحال دیوونه شدن بود ادامه داد:

-ما تقریبا هیچ مهمونی نداریم و این شاید اولین بار باشه درسته عزیزم؟

بکهیون با ملایمت لبخند طبیعی روی لب نشوند:

-همینطوره...درکنار شلوغی خیابونها، هوا هم برای برگشتن به شهر مساعد نبود وگرنه...همونطور که دیدیم رایان واقعا اصرار داشت برگرده.

همینطور هم بود. چانیول متوجه شده بود به محض ورود لرد ادوارد به جمعشون، بکهیون تا حد زیادی بنابه دلایلی که نمیدونست شوکه شده، بهرحال یادش بود اون پسر گفته بود همسرش قرار نیست برگرده. بکهیون همین حالا هم محتاط رفتار میکرد و چانیول حتی اگر رفتارای بکهیون هم نبود، تمایلی به موندن تو جمع خانوادگی لرد ادوارد نداشت.

Undertaker (COMPLETED)Where stories live. Discover now