سهون خسته از سوز سرمای عصر، با پلاستیک لباسای نو و وسایل شخصی که سر راه خریده بود، بعداز ورود به بیمارستان مستقیم سمت راهروی مد نظرش راه افتاد اما همونموقع دختر پرستاری از پشت میزش بیرون اومد و با کلافگی گفت:
-آقای بلوئر بیمارتون رو نگهبانها موقع فرار از بیمارستان گرفتن. دکتر اوه دارن باهاشون حرف میزنن و گفتن کسی داخل نره اما لطفا زودتر بیایید تا بیشتر از این دردسر درست نکرده.
سهون با این حرف اخم کرد و قدماشو با سرعت بیشتری سمت در اتاق انتهای راهرو برداشت که باز بود و صدای داد و فریاد ازش بیرون میومد. با رسیدن جلوش به صحنه آشفته روبهروش خیره شد که شامل ظرف غذای پخش شده رو زمین، لوهان عصبانی و زن جوون دکتری بود که سعی داشت بیمار غیرقابل کنترل و یاغیشون رو آروم کنه. لوهان که هنوز متوجه حضور مردبزرگتر نشده بود با لباسهای بیمارستانی که به تن ریز اندامش گشاد میزد و دستی که محکم موهای قرمز رنگشو بجای هدبند روی پیشونیش میفشرد، هنوز روبه زن فریاد میکشید:
-گفتم گمشید اونور!! منو به خواست خودم نیاوردن اینجا که بخوام بمونم!!
-اما اول باید وضعیت سلامتیتون رو تایید کنم. برای من مسئولیت داره پس لطفا تا اومدن همراهتون صبر کنید و...
-نشنیدی چی گفتم؟؟! میخوام همین الان از این خراب شده برم بیرون!!
لوهان بیدرک و گستاخ فریاد کشید و لگدی به تخت کنارش زد اما صدای محکم و رسای سهون سروصدای داخل اتاق رو خوابوند:
-صداتو بیار پایین! نمیفهمی کجا هستی؟!
لوهان که از بعد بهوش اومدن تو بیمارستان قرار نبود آروم باشه با دیدن مرد توی چهارچوب دندون روی هم سابید و زهرخند متنفری زد. همراه دستی که روی پیشونیش تو موهاش مشت کرده بود، بلندتر روبه سهون غرید:
-میخوام برم!! به چه حقی منو اینجا نگه میداری؟؟؟
زن مو بلوند که موهاشو بالای سرش جمع کرده بود، با صبوری سعی کرد پسر جوون رو آروم کنه:
-اما آقای بلوئر فقط نگران شما بودن و میخواستن مطمئن بشن ضعف جسمانیتون...
-من نیازی به نگرانی کسی ندارم!!! نیازی به چندتا آزمایش و چیزای مسخره دیگههم ندارم!! نمیتونم بشینم و بزارم و یکی هرطور میخواد باهام بازی کنه وقتی کلی کار مهمتر اون بیرون دارم!! نه وقتی اون شخص قراره این مرتکیه باشه!!
با چشمایی قرمز و نگاهی وحشی روبه سهون چرخید و ادامه داد:
-با توام عوضی دست از سرم بردار میخوام برم!!!
و برگشت و میز کوچیکی که گلدون و پارچآب روش بود رو واژگون کرد اما همزمان با عقب پریدن زن، دست بزرگ سهون سیلی محکمی تو صورت لوهان خوابوند که چشمای دکتر جوون رو بیشتر از قبل گشاد کرد. سر لوهان با زنگ ممتددی که توی گوشش پیچید، به سمتی که کج شده بود باقی موند. برای لحظهای سکوت تو اتاق حاکم شد و لوهان گویا از خواب پریده بود. صدای فریادهای چانیولش رو میشنید، درد مشتاشو حس میکرد و چهره وحشتزده اون بکهیون لعنتی رو تو چهارچوب میدید. چرا اینطور شد.
YOU ARE READING
Undertaker (COMPLETED)
Fanfiction✫چانیول، یه بوکسر زیرزمینی 35 سالست که تو روسیه همه به اسم رایان میشناسنش و از بعد تصادف پارسالش، دنبال گذشتش و شخصی که از بعد تصادف فراموشش کرده میگرده. ✫بکهیون، بهترین بالرین و پاتیناژکار 28 ساله روسیهست که به جز رنگ موهاش، انگار صورت و لحن و رف...