𝑪𝒉46

3.1K 1K 113
                                    

مدت زیادی از رفتن بکهیون نگذشته بود که چانیول متوجه نبودش شد. درست به اندازه چرخیدن روی تشک و لمس جای خالی بکهیون. همین باعث شد شوکه چشم باز کنه و با ذهنی که سریع هوشیار شده بود به اطراف چشم بچرخونه. هوا هنوز نیمه‌تاریک بود و چانیول سوییچ ماشین و موبایلش، وسایلی که برای مراقبت و رسیدگی به بکهیون آورده بود و حتی ساک مشکیش رو کنارش میدید اما نگرانی رهاش نکرد چون مسئله این نبود.

اون بعداز سکس جهنمی دیشب حتی به خودش اهمیت نداده و فقط از اتاق بیرون دویده بود تا آب‌گرم، حوله، پماد و شیاف مسکن بیاره چون بکهیون لعنتی قرصی که دکتر درمانگاه برای درد زخمش نوشته و هنوزم روی پاتختی بود رو نخورده بود. چانیول تمام شب رو صرف تمیز کردن زخم‌ها و پانسمان های بکهیون که آغشته به عرق شده بودن کرد و بیهوشی پسرکوچکتر این جرئت رو بهش داد تا ورودی ملتهب و زخمیشو تا مدت طولانی همراه پماد مخصوصش مالش بده. واقعا شب افتضاحی داشت.

بکهیون با جایگاهی متفاوت از زمین تا آسمون با یه فرد معمولی بود که همین حقیقت با یادآوری اینکه دیشب باهاش چکار کرده، باعث میشد تمام مدت فکش منقبض باشه و رگای دستاش با حرص و ندامت از چیزی که مجبورش کرده بود با اون تن بی جون دست و پنجه نرم کنه برجسته شده بودن. خودشو نمیشناخت.

اما حالا سکوت اتاقی که توش تنها مونده بود باعث شد دوباره نگران شه چون شک داشت این موقع صبح، پسرکوچکتر برای قدم‌زدن با اون بدنش بیرون رفته باشه اونم وقتی کت چانیول هنوز اینجا بود. از اتاق که بیرون رفت، بعداز چک کردن سرویس‌بهداشتی عمومی توی راهروی مسافرخانه، سراغ همراهشو از پذیرش گرفت و حدس زد چیزی که بکهیون رو چنین ترسونده و از پیشش برده بود، اصلا چیز کوچیکی نبوده.

وقتی پشت آئودی مشکیش نشست و راه افتاد، تمام طول رانندگی با اخم کمرنگ و مشتی که دور فرمون میفشرد، فکر کرد یعنی از شماره‌ای که زنِ پشت میز گفته بود مال مکان مسکونی با کد سن‌پترزبورگ بوده، چه چیزی به بکهیون گفته شده که اونو اینطور فراری داده. اصلا فرار کرده بود؟ تهدید شده بود؟ اتفاق غیرمنتظره‌ای افتاده بود؟

و تو این لحظه سلامتی بکهیون از همش براش مهم تر بود چون وقتی دیشب تا آخرین لحظه نفساشو چک کرده و ناخواسته به خواب رفته بود، حالا هیچ حدسی درمورد حال پسرکوچکتر نداشت. اون لباس مناسب، تغذیه کافی و حتی هیچ شرایطی برای تنها برگشتن نداشت پس محض‌رضای خدا چی و چرا اونو اینطور که زن گفته بود وحشت‌زده کرده بود. شاید درکمال ناچارای، بهترین حالت این بود که الان فقط سالم و سلامت داخل عمارت موزانایت میبود.

متوجه نبود مسیرو با چه سرعتی تا سن­‌پترزبورگ تو جاده یک‌طرفه و قدیمی که میان‌بر سریع‌تری از بزرگراه بود برگشته. وقتی هم که به شهر رسید به خودش قبولوند اولویتش رفتن به اتاق خودش و یه دوش کوفتی بود تا این حس بد رو از تنش بگیره چون درواقع تمام وقت با خودش مرور کرده بود بکهیون جز عمارت موزانایت جایی نرفته و قطعا جای نگرانی نیست.

Undertaker (COMPLETED)Where stories live. Discover now