" شیش سال پیش تمام خانواده و زندگیم توی یه آتش‌سوزی بزرگ داخل عمارتمون در کره‌جنوبی سوخت... "

بدون اینکه قصد شرکت تو مکالمه رو داشته باشه فقط مهره سربازشو تکون داد و چشمای تیز ادوارد با موهای سیاهی که به گردنش میرسید و به زیبایی عقب زده بود، دست بوکسرو سوراخ میکرد:

-شطرنج خود زندگیه! مثل همون لحظه­‌ای که حرکتی انجام میدی و دستتو از روی مهره برمیداری و تازه میفهمی چه اشتباهی کردی اما نه عواقبشو میدونی، نه راه برگشت داری!

نگاه بکهیون با اخم کمرنگی رو میز میچرخید و نمیتونست سر از بازی اونا دربیاره چون هیچ­وقت پایه­‌ی اصرارهای همراهی همسرش برای نشستن طرف دیگه­‌ی میز نبود اما خوب میفهمید ادوارد تو این لحظه کلی مهره مهم از چانیول گرفته و اون یادش نمیومد چانیول تو زیرزمین قهرمان شطرنج یا چیزی بوده باشه. اصلا دوست نداشت از خودش بپرسه ترجیح میده کدومشون ببره!

کیونگسو هنوز با نگاه زهرآگینش سایه­‌ای سیاه رو سرشون پخش کرده بود و ادوارد لبخندزنان مهره دیگه­‌ای از حریفشو که به گفته­‌ی خودش اشتباه تکون داده بود بیرون میانداخت و همچنان غرق صحبت بود:

-دنیای شطرنج پر از عشق و رابطه­‌ست...اونا با تمام وجود و ماهیتشون برای نجات و بردن میجنگن و این همبستگی ستودنیه. رابطه­‌هایی جانشدنی که به هیچ مهره­‌ای اجازه خیانت و جدایی نمیده چون...

مکثی کرد و با چرخوندن نگاهش سمت بکهیون که هنوز در سکوت فقط بهشون نگاه میکرد، لبخند جذابی روی فریبندگی همسرش پاشید:

-مهره­‌ها اگه بخوان به شاهشون پشت کنن بازی عوض میشه!

بکهیون اینبار به وضوح نگاه میخکوب همسرشو دریافت کرد و مردمکای حریص ادوارد بخاطر تیزی چشمای بکهیون یک­‌دور روی بدنش چرخید. چانیول خونسردانه مهرشو تکون داد و نیم­‌نگاهی به دستیار خشک و مشکی‌پوش لرد ادوارد انداخت که بازم مثل دفعه قبل طور خاصی بهش خیره بود. کیونگسو بعداز کات کردن سیگار برگ برای رئیسش، اونو به دستش داد و ادوارد با گرفتن اولین پک ازش، دست به مهره‌های خودش برد:

-کسایی که شطرنج بازی میکنن بین ادامه دادن وظیفه­ای که براشون تعیین شده یا جنگیدن با سرنوشتشون میمونن و اینجاست که اسم شکنجه میگیره...چون گاهی یه شاه قدرتمند هستی که حتی بعداز باخت هم کسی جرات بیرون انداختنشو از صفحه نداره...گاهی هم یه سرباز ناامید که چون فقط راست میره، از کج بهش حمله میشه...این حکایت دنیاست!

بوی آشنای پروتال از دودی که لبهای ادوارد رو رها کرد باعث شد وقتی کیونگسو ظرف سیگارو جلوی بوکسر گرفت، چانیول بدون نشون دادن نفرتش از این ماده فقط خونسردانه رد کنه. ادوارد با پک­‌های غلیظی که به نوبه خودش اعصاب همسرش و مرد جلوشو بهم میریخت، روی زانو خم شد و به مهره قرمز دیگه­‌ای حمله کرد و ادامه داد:

-همون سرباز جانبرکفی که با همه مهره­‌ها تو این میدون فرق میکنه و حتی اجازه عقب برگشتن هم نداره. شطرنج­باز بودن بهت اجازه میده سربازای اطرافتو بشناسی و دور خودت جمع کنی.

چانیول حتی با از دست دادن مهره­‌ی وزیرش تغییری تو صورتش ایجاد نشد. با خودش فکر میکرد اون مرد حتی سیگارهای برگشو هم دستکاری میکنه؟ نگاه سرد کیونگسو و چشمای دقیق بکهیون رو روی خودش حس میکرد اما درنهایت فقط با آرامش نوبتشو انجام داد. ادوارد سیگارشو توی ظرف کنارش تکوند و نگاهش تماما رو مهره­‌های معدود باقی­مونده­‌ی حریفش میچرخید:

-تنها فرقشون اینه که تو زندگی برخلاف شطرنج...حتی بعداز کیش و مات هم بازی ادامه پیدا میکنه!

و با خم شدن سمت میز بینشون، با دستی که سیگار و حلقه درخشانش بین انگشتاش قرار داشت، مهره سیاه و زینتی وزیرش رو حرکت داد و اینبار روبه‌روی مهره شاه قرمز چانیول گذاشت. نگاه بکهیون اخم­آلود رو تخته بین دومرد باریک شد. ادوارد عقب برگشت و بعداز پک دیگه‌ای به سیگارش، همراه نیشخند خرسندی پا روی پا انداخت:

-کیش!

چانیول حرکتی نکرد. بکهیون اعتراف میکرد نگران نتیجه میز شده و نگاه ناامید همه رو شاه قرمز و اسیر شده­‌ی بوکسر بود؛ به جز چانیولی که از ابتدای بازی تمایلی به شرکت تو این بحث نداشت اما بالاخره روی زانو خم شد و حینی که دستشو سمت مهره‌ سربازش میبرد سکوت طولانیشو شکست:

-حق با شماست قربان. زندگی کاملا شبیه شطرنجه اما...

زیر نگاه سردرگم بقیه، دست پر تتوی بوکسر مهره ساده سربازش رو فقط یک خونه جلوتر برد و با قرار گرفتن تو خط موربی با شاه حریف، راهشو با گیر انداختنش بین بقیه مهره­‌های سیاهی که ادوارد بی­رحمانه دور شاهش چیده بود بست:

-گاهی تو زندگی واقعی هم کیش و مات هایی اتفاق میوفته که بازی رو برای همیشه تموم میکنه!

بکهیون بهت‌زده به اون صحنه زل زده بود و کیونگسو که باورش نمیشد لرد ادوارد شطرنج رو به اون مرد باخته باشه، اخم غلیظی رو ابروهای پهنش کشیده بود اما چانیول با بی­‌حس خاصی روی مبل عقب برگشت:

-کیش...و مات.

و ادوارد حتی بعداز گذشت چند دقیقه نسبت به اولین باختش تو بازی که خودشو پادشاهش معرفی کرده بود، فقط تکخند حیرت­‌زده­ای زد. انگشتای بکهیون نامحسوس به شلوارش چنگ زدن؛ این اصلا خوب نبود. اما قبل از اینکه برای بهتر کردن جو حرفی بزنه، نگاه ادوارد رو مهره­‌های نامنظم بینشون رنگ غیظ گرفت و خنده‌ای که به مرور بلند و بلندتر شد، گردنشو عقب برد.

ادوارد میخندید چون تمام مدت مغرورانه روی حمله به حریف و زندانی کردن شاه سیاهش بین مهره­‌های خودش تمرکز کرده بود درحالی که انتظار شکست بخاطر یه مهره ساده سرباز بی­خاصیت و یه روزنه کوچیک رو نداشت. نه. ادوارد عاشق بازی بود و نمیزاشت هرگز تموم شه!

فکت این چپتر:
در این چپتر، شطرنجی که دو مرد بر سرش بازی میکردن، نماد بکهیون بود.

Undertaker (COMPLETED)Where stories live. Discover now