🌊𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟎🌊

4.6K 857 96
                                    

یک هفته بعد...




کل طول هفته جونگکوک توی اتاق کارش همراه پدرش بود و کار های چند هفته اخیرش و انجام می‌داد.

در طول روزم تهیونگ پیش جین بود...غذا نمی‌خورد و همش بهونه میگرفت یا گریه میکرد...درواقع خیلی ناراحت بود!جونگکوک و خیلی کم میدید!شاید فقط وقتی که میومد ناهارش و شامش و بگیره!حتی شب ها موقع خواب اینقدر منتظر میموند تا جونگکوک بیاد که خوابش میبرد و متوجه اومدن جونگکوک نمیشد!

جین تلفنش و قط ‌کرد و به تهیونگ که تا گریه یک قدم فاصله داشت نگاه کرد!

:تهیونگ چی شده؟چرا داری گریه میکنی؟

+من..هق...گریه نمیکنم!

عروسکش و به خودش فشرد و اخم کرد!

جین سکوت کرد چون میدونست خود پسر همه چیو میگه!

+دیگه جونگکوک و دوست ندارم!میخوام برم خونه و همیشه باهاش قهر باشم!اصلا دیگه نمیخوام ببینمش!

با پایان حرفش سرش و توی عروسکش فرو کرد!

در اتاق کار جونگکوک باز شد و نامجون اوند بیرون و در و بست...با دیدن تهیونگ با اخم به جین نگاه کرد!

:باز چی شده؟شخصیت کارتون چیزیش شده؟یا نکنه تبلیغات تلویزیونی طولانی بود؟(اینا دلایل گریه های چند روز پیش تهیونگ بوده!)

نامجون گفت و با خستگی کنار همسرش نشست!
:نه جونی...این دفعه جونگکوکه!

جین گفت و دستش و داخل موهای همسرش کرد!

:چی؟جونگکوک ناراحتش کرده؟

:اره پری کوچولو میخواد برگرده توی آب!

تهیونگ اشک های کوچولوش و با بدن عروسکش مقفی کرد و با حس سر درد گرمای زیادی توی سرش چشم هاش و بست!

🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊

_اوکی جیمین...پس بقیه اش و لطفا خودت انجام بده...فعلا!

جونگکوک تلفن و قط کرد و کش و قوسی به بدنش داد...لبتاب و خاموش کرد و از جاش بلند شد...احساس بدی داشت!حس میکرد یک کاری و فراموش کرده!

از اتاق خارج شد و سمت هال رفت...تهیونگ و گوشه مبل خوابیده پیدا کرد و پدرش و درحالی که داشت میز و برای غذا خوردن میچید...اشپزخونه رفت و پاپاجین و دید!

:اوه کوک...بالاخره تموم شد؟

_اره کل کار های دو هفته اخیر و انجام دادم!

:خوبه...راستی تهیونگ...باهات قهر کرده!از دلش در بیار!یک هفته تمام بهش بی محلی کردی!

_وایی!الان میرم پیشش...

:خوابیده بیدارش نکن!

_بالاخره که باید ناهار بخوره!

جونگکوک از اشپزخونه دور شد و سمت تهیونگ رفت!

𝐀𝐜𝐫𝐨𝐬𝐬 𝐭𝐡𝐞 𝐬𝐞𝐚||𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now