🌊𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟗🌊

4.5K 863 120
                                    

جونگکوکی؟

_جانم؟

+دوست پسر چیه؟من چجوری دوست پسر توام؟

جونگکوک با سوال تهیونگ چند دقیقه ای مکث کرد!چی باید میگفت؟

_خب...امممم....بذار اینجوری توضیح بدم...دونفر وقتی عاشق همن و همدیگه و دوست دارن به هم پیشنهاد میدنو باهم قرار میزارن...اونجوری باهام دوست میشن البته رابطشون فراتر از دوستیه!یجورایی انگار....اوف چجوری توضیح بدم...کسایی که عاشق همن دیگه!

تهیونگ با تعجب به جونگکوک خیره بود...

+اها فهمیدم....ولی خب بعدش چیمیشه؟

_بعدش ازدواج میکنن و بچه دار میشن...

تهیونگ کمی فکر کرد...ازدواج چی بود دیگه؟

+جونگکوکی ازدواج چیه؟

جونگکوک کمی فکر کرد و شروع به توضیح دادن کرد!

_خب وقتی دونفر همدیگه و دوست دارن ازدواج میکنن که تا آخر عمر باهم باشن!

+جونگکوکی تو با کی میخوای ازدواج کنی؟

جونگکوک پشت گردنش و خاروند...

_امم هنوز نمیدونم!

+بیا با من ازدواج کن(🤩قیافه ته)

_چییییییییی؟

+مگه دوستم نداری؟(☹قیافه ته)

جونگکوک گلوش و صاف کرد...

_چراا معلومه که دوست دارم!ولی خب–...

+خب پس ازدواج کنیم!ازدواج کنیم!ازدواج کنیم!

تهیونگ پشت سر هم میگفت و روی تخت میپرید!

جونگکوک خنده ای کرد و در کمد لباس هاش و بست!سمت تخت رفت و رو به روی تهیونگ ایستاد.چون تهیونگ روی تخت ایستاده بود قدش بلند تر دیده میشد!جونگکوک کمر تهیونگ و گرفت و به خودش نزدیک تر کرد!

_پس میخوای زود ازدواج کنی ها بچه جون؟

تهیونگ که نفس نفس میزد با سرش تایید کرد!و لبخند زد!

جونگکوک تهیونگ و بغل کرد و روی کولش انداخت!
تهیونگ فرياد میزد و با مشت های کوچولوش به کمر مونگکوک ضربه میزد!

+بزارم پایین کوکیییییی!!!!!*خندهههه

_نه دیگه نمیشه باید بریم ازدواج کنیم پری کوچولوم گفت!*خندهه

جونگکوک با احساس خستگی سمت تخت رفت و تهیونگ و روش گذاشت!خودشم کنارش روی تخت به صورت افقی ولو شد!

چشم هاش و بسته بود و تند تند نفس میکشید...(چیزیش نشده فعلا نگران نباشین)

تهیونگ خودش و به جونگکوک نزدیک کرد و سرش و روی ساعد دستش گذاشت...

جونگکوک آروم چرخید و با چشم های بسته تهیونگ مواجه شد...بوسه ای روی تیله های آبی زنگ گذاشت و همون شکلی خوابشون برد...

🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊

صبح روز بعد تهیونگ با حس کردن بوی خوشمزه خوراکی ای چشماش و باز کرد!حتما خیلی زود بیدار شده بود اخه هنوز جونگکوک خواب بود!

اروم بیرون رفت و دنبال بویی که کل خونه و گرفته بود رفت!

:اوه تهیونگ!دیشب خوب خوابیدی؟

جین با لحن مهربونی گفت و کیک و از داخل فر در اورد..

+ممنون!راستی جینی این چیز گرده چیه؟

با انگشتش به کیکی که ازش بخار بلند میشد اشاره کرد!

:اوه...خب این کیکه!برای صبحونه میتونی با شیر بخوری ولی الان داغه باید صبر کنی تا سرد بشه!

تهیونگ باشه گفت و سمت جین رفت!

+جینی تو تاحالا ازدواج کردی؟

جین از سوالتهیونگ خندش گرفته بود!

:ام...اره!با نامجون دیگه!بعدشم بچه دار شدیم که بچمون جونگکوکه!اتفاقی افتاده؟

تهیونگ کمی فکر کرد و با ذوق جواب داد.

+ارهههه قراره با جونگکوک ازدواج کنم!

چشمای جین درشت شد!

:واقعا؟

+اوهوم!خودش بهم گفت!

لبخندی زد و خوبه ای گفت...

با رفتن تهیونگ از اشپزخونه گوشیش و در آورد و با یکی از دوستاش تماس گرفت...باید برای تهیونگ شناسنامه و پاسپورت میگرفت!




🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊
                  




















میدونم کمه ببخشید 🥺💙💜🤍🙏🌊

دستم درد میکرد ولی خب گفتم زود تر اپ کنم تا باز پدرم و در نیاورده🙂💔

مرسی که میخونین‌🥺🤍💚ووت کامنت فراموش نشه😃💛

مثل پارت قبل زود به شرت برسونین که پارت بعدی پارت مهمیه!🤫🤭👀

ووت:140
کامنت:50

ووت:140کامنت:50

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝐀𝐜𝐫𝐨𝐬𝐬 𝐭𝐡𝐞 𝐬𝐞𝐚||𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now