🌊𝐏𝐚𝐫𝐭𝟓🌊

5.5K 922 203
                                    

[JUNGKOOK]

صبح زود بلند شدم و به کارام رسیدم...
خرید رفتم و برای تهیونگ صبحونه درست کردم...

بیکار شده بودم و به ساعت نگاهی انداختم...
نزدیکای ده بود...
اگه میخواستیم با تهیونگ بریم خرید الان دیگه باید پا میشد...

رفتم تو اتاق و سعی کردم بیدار بشه...

_تهیونگ؟ پا نمیشی؟ برات پنکیک درست کردما...مگه نمیخوای برسم خرید؟

+هومممم...

وقتی دیدم به حرفام اهمیتی نداد پتو رو از دورش کشیدم و براید استایل بلندش کردم...
روی صندلی آشپزخانه گذاشتمش و یه پنکیک جلوی بینی کوچولوش گرفتم...

چینی به بینیش داد و چشماش رو باز کرد...

+جونگکوکی این چیه؟

_پنکیکه...

+چیکارش میکنن؟

_میخورنش...

+منم باید بخورمش؟

_ا...اره

روبروش نشستم و شروع به خوردن قهوه ام کردم...

+جونگکوکی؟ اون چیه؟

با اشارش به قهوه خنده ای کردم...

_قهوست

+منم میتونم بخورم؟

_چرا که نه؟

آروم ليوان قهوه رو ازم گرفت و بوش کرد...

+چه بوی خوبی میده...

هومی گفتم و تماشاش کردم...
آروم ليوان گرم قهوه رو به لباش نزدیک کرد...
مقدار حیلی کمی خور و با قیافه ای جمع شده نگاهم کرد...

لبخند ارومی زدم و گفتم...

_چطور بود؟

متوجه شدم که لباش می‌لرزن...
گریه؟
واقعا؟
اما چرا؟

_تهیونگ چیشده؟ خیلی داغ بود؟ اذیتت کرد؟

+هق...من...دیگه نمیتونم غذا بخورم!

_چرا؟

+چون وقتی قهوه رو خوردم زبونم تلخ شد‌...هق...من دیدم چجوری قهوه رو میخوری...از نوع خوردنت معلوم بود...هق...که خوشمزست...اما من زبونم خراب شده...دیگه نمیتونم چیزی بخورم...

خنده ای به خیالات بامزش زدم...

_تهیونگ قهوه تلخه...زبونت خراب نشده ببین

آروم تیکه ای پنکیک برداشتم و داخل نوتلا زدم و جلوی دهنش گرفتم...

_بخور...

آروم دهن کوچیکش رو باز کرد و اون تیکه مثلثی شکل رو خورد.

بعد از اینکه با تهیونگ تمرین کردم که راه بره سوار ماشین شدیم و به سمت پاساژ راه افتادیم...

𝐀𝐜𝐫𝐨𝐬𝐬 𝐭𝐡𝐞 𝐬𝐞𝐚||𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now