Part 5

246 55 17
                                    

*لیام*

ساعت 10شب بود رسیدم خونه
ماشینو جلوی در گذاشتم و سوییچ رو دادم به نگهبان تا خودش ماشینو جابه‌جا کنه
درو که باز کردم لوکاس واق واق کنان به سمتم دوید

رو زانوهام نشستم رو زمین و دستامو دو سمت صورتش گذاشتم
ل : چطوری پسر!؟ خوبی؟ هان خوبی؟؟ گود بوی
داشتم انرژی میگرفتم که با صدای اون دوباره ابروهام به هم نزدیک شدن
+ هی بیبی اومدی؟
از رو زمین بلند شدم
ل : تو که هنوز اینجایی

بند روبدوشامبر ساتنیشو یکم بازتر کرد و به سمتم اومد
+ لیام، هانی...به نظرم ما دیشب خیلی تند رفتیم... باید حرف بز...
ل : نه جنی! دیشب حرفامو زدم! قرار بود صبح وسایلاتو جمع کنی و بری ولی هنوز اینجا ایستادی
چند قدم بهم نزدیک تر شد و همزمان موهای لختش رو تکون میداد
پاهاشو تازه شیو کرده بود و لخت بود...با یه روبدوشامبر ساتنیه زرشکی و ارایش ملایم...حرف زدنش هم...
همون کارای همیشگی

فکر میکرد با اینا داره برام دلبری میکنه ولی درواقع خودشو بیشتر از چشمم مینداخت
+ لیام... من بابت...
ل : جنی! بهت نیم ساعت مهلت میدم وسایلتو جمع کنی و از خونم بری وگرنه اون روی سگم بالا میاد!
صدامو تو اخر جملم بالا بردم که باعث شد میخکوب بشه سر جاش

با قدمای محکم ازش فاصله گرفتم و از پله ها بالا رفتم تا به اتاقم برسم
ساعتم رو در اوردم و رو میز گذاشتم و همزمان به خودم توی آینه نگاه کردم

در اتاق زده شد و بعد از اجازه من هری اومد داخل
ه : خسته نباشی
ل : مرسی عزیزم
ه : این دختره نچسبو رد کردی بالاخره؟
ل : اره. باید خیلی وقت پیش این کارو میکردم
ه : هنوزم نمیفهمم وقتی دوسش نداشتی چرا باهاش وارد رابطه شدی

ل : بیزینس هری. بیزینس! میدونی که شرکت برای من همه چیزه. سه سال پیش با یه تاجر قرارداد بستم که خیلی به نفع شرکت بود ولی اون نمیخواست تمدیدش کنه. مجبور شدم با دخترش وارد رابطه بشم تا اون پدرشو خر کنه تا قرارداد رو تمدید کنه! الانم دو ماه از تموم شدن وقت قرارداد گذشته و دیگه مجبور به ادامه نبودم. تا الانشم زیادی صبر کردم

ه : نمیدونستم انقدر موزماری. شام میخوری؟
ل : نه. به خدمتکارا بگو بجای شام برام کاسه میوه درست کنن بفرستن اتاقم. میرم دوش بگیرم
ه : اوکی

هری رفت و منم لباسامو دراوردم و رفتم حموم.
بعد از حموم میوه‌هامو خوردم و چنتا کار اداری داشتم و بد از انجام دادنشون نشستیم با هری فیلم نگاه کردیم.

هری پسرخالم بود. یه سالی میشه بامن زندگی میکرد. از وقتی که کالج قبول شد.

فیلمش چرت بود ولی چون هری انتخابش کرده بود اعتراضی نکردم
سکوت هری توجهمو جلب کرد...به تلوزیون نگاه نمیکرد و به آتیش بی جون شومینه زل زده بود
یکی از فر فریاشو دور انگشتم حلقه کردم

Hugo Boss [Z.M] Where stories live. Discover now