*لیام*
وارد سالن عکاسی شدم و همون اول گروه پسرایی ک برا مدل شدن قرار بود تست بدن رو دیدم
اندامشون مالی نبود
فیسشون هم بدک نبودسرمو چرخوندم تا مایکل رو پیدا کنم که چشمم خورد به یه پسری که جلوی دوربین روی صندلی نشسته بود و مایکل داشت ازش عکس میگرفت..
رفتم سمتشون و مایکل با دیدنم سلام کوتاهی داد و وقتی دید که دست به سینه و جدی دارم پسره رو نگاه میکنم همونطور که با دوربین مشغول بود گفت :
م : جز مدلا نیست...یه خواننده تازه کاره برای البومش و پوسترش این عکسارو میخوادهمون پسره زبون دراز بود
تتوهای دستاش نظرمو جلب کرد
موهای خوش حالتش و فرم بدنش
سرشو اورد بالا و نگاهش به نگاهم خورد
چشمای مشکی و مژههای بلندش
ل : همینو میخواممایکل دوربین تو دستش موند و خودش مات موند
به سمت در رفتم و اون دنبالم اومدم : ولی اقای پین!! ایشون هیچی از مدل بودن نمیدونن! پس این گروهی که اوردیم چی؟
ل : همینو میخوام! خودم اموزشش میدم. بفرست دفترم
درو باز کردم و از سالن خارج شدم-----------------------------------------
یکم کار تو دفتر یکی دیگه داشتم و وقتی برگشتم سمت دفتر خودم از پشت شیشه توی اتاقو نگاه کردم
کنار میز ایستاده بود و وایسا ببینم...اونا فوتوشاتایه منن!؟!؟!
درو با شدت باز کردمل : با اجازه کی بهشون دست زدی!؟
ز : با اجازه خودم. اصن تو کی هستی که انقدر قلدری میکنی!؟!؟ برو بگو رئیست بیاد میخوام باهاش حرف بزنمتو دلم پوزخند زدم ک رو لبم هم ظاهر شد
ل : عه؟ میخوای با رئیس حرف بزنی؟به سمت میزم رفتم و وقتی روی صندلی چرمیم نشستم دستامو تو هم قفل کردم و رو بهش گفتم :
ل : بفرما حرف بزن
چشماش از تعجب باز تر شد و ترس و شوکه شدن رو میشد از چهرهش خوندبایدم بترسه
ادمی نیست که از من نترسه!
ولی این...ترسش ناشی از جا خوردنش بود چون بعد چند ثانیه همون اخم گستاخی چهرهش برگشت سر جاشز : خب؟
ل : خب؟
ز : چیکارم داشتی؟ گفتن باید بیام اتاق رئیس
ل : بشینبه صندلی های جلوی میزم اشاره کردم
نشست و کیف گیتارش رو هم به یکی دیگه از صندلیا تکیه داد و زل زد تو چشامل : میخوام مدلم بشی
ز : نه ممنون نمیخوام
ل : درخواستی نبود، امری بود
چشاشو کمی تنگ تر کرد
ز : من هیچی از مدل بودن نمیدونم و حرفه من موسیقیه پس نه
ل : خودم یادت میدم چیزایی که نیازه
ز : سرم شلوغه درگیر البومم و شغلمم
ل : فردا عصر ساعت 8 تو خونم منتظرم
ز : نمیتونم بیام سرم شلو...
ل : رفتنی به مایکل میگم ادرس رو بهت بدهبلند شدم و کتمو برداشتم و از اتاقم رفتم بیرون
چیزی تو دنیا نیست که لیام پین نتونه به دستش بیاره
به سمت پارکینگ رفتم--------------------------------
*زین*عجب نفهمیه!
من چرا باید مدلت بشم اخه
وقتی از اتاق رفت بیرون دستمو گذاشتم روی زانوم و کف دستمو کشیدم روی صورتم
عاح
کیف گیتارو برداشتم و پریشون از دفترش زدم بیرونتوی راه مایکل منو دید و یکم حرف زد... چون حوصله نداشتم نفهمیدم چه زری زد... موقع رفتم ی کاغذ داد دستم ک ادرس اون یارو بود
از اونجا اومدم بیرون و سوار موتورم شدم
حتی حوصله کلاه کاسکتو هم نداشتم
نیاز داشتم هوا بخوره ب سرمبعد 20دقیقه رسیدم کافه
موتور رو به میله کنار در تکیه دادم و وارد کافه شدم
طبق معمول حسابی پر بود از مشتریرفتم تو اشپزخونه و لویی تا منو دید چرت و پرتاشو شروع کرد
لو : میشه بگی کدوم گوری بودی دیکهد؟
ز : کم زر بزن حوصلتو ندارم
لو : تو منو با همه این گشنه تشنه ها تنها گذاشتی ول کردی بعد من زر میزنم؟گیتار رو گذاشتم تو اتاق استراحت و پیشبند مشکیمو بستم...
لویی یهسینی داد بهملو : کاپوچینو و لاته برا میز 5، دونات و اسپرسو برای میز 2، دمنوش هم برای میز 7... یالاااا
سینی رو محکم گرفتم تو دستم و از اشپزخونه خارج شدم و به سمت میزا رفتم
-----------------------------------
ساعت 2 ظهر بود و چون مشتری ای تو این ساعتا نبود پس وقت استراحت و ناهار کارکنا ب حساب میومد
از درپشتی خارج شدم و گوشه دیوار نشستم و پاکت سیگارمو برداشتم و ی نخ گذاشتم بین لبام
جیبامو میگشتم تا فندک پیدا کنم که لویی هم اومد و نشست کنارم و فندکشو زیر سیگارم روشن کرد
ز : مرسی
دوتا پک ب سیگار زدم ک جون بگیره و از لبام فاصله دادمش
لو : چیشد حل شد؟
ز : چی عکسا؟ اره
ی پک دیگه ب سیگارم زدم
ز : فقط ی مشکلی هسدستشو کرد تو موهاش و تکونشون داد
لو : چی؟
ز : خواستن مدلشون بشم
لو : پسرررررر! شانس بهت رو کرده. کلی قراره بهت پول بدن دیگه مجبور نیستی مث من تو این کافه کار کنی
ز : مدلینگ یه حرفهس لویی!! من هیچی ازش نمیدونم
لو : خب پس رد کن پیشنهادشونو
ز : نمیشه...
لو : چرا؟
با حالت مسخره ای گفتم
ز : رئیسش مستقیما امر کردنبرگشت سمتم و با حالتی ک انگار باورش نمیشد گفت :
لو : هولی... لیام پین؟؟ پسرررر! شانسو!
ز : مگ میشناسیش؟
لو : چتی چیزی هستی؟ مگه کسیم هس ک لیام پینو نشناسه! چه شانسی اوردی ک باهاش حرف زدی و برا مدل شدن تورو انتخاب کردهاخرین پک رو به سیگارم زدم و انداختم زمین و با پام لهش کردم
ز : ادرس خونشو داده فردا عصر باید برم پیشش
لو : خونه؟ ودف... چرا باید ب خونش دعوتت کنه؟
ز : چ میدونم...ساندویچارو بده گشنمه
لو : بیا بگیر گشنه بدبختکاغذ دورشو باز کردم
ز : ژامبون؟
لو : اره کوفت کن
ناهارو با لویی خوردیم و بعد ی مدت برگشتیم داخل
YOU ARE READING
Hugo Boss [Z.M]
Fanfictionل : مدل این فصل از کالکشنم میشی ز : نه! ل : سوالی نبود، امری بود. ز : من...بلد نیستم! ل : خودم آموزشت میدم