Chapter - 22 + Flashback

84 15 62
                                    

سخنی با خواننده : شاید به دلیل وقفه ی زیاد، دیگه این داستان قابلیت خونده شدن نداشته باشه... اما بهرحال من برگشتم تا شاید گرچه یا تاخیر، اما تمومش کنم.🙇‍♂️

توضیح کوتاه در مورد قسمت قبل : مینهو بعد ریجکت شدن توسط تمین، مست به خونه ی سهون میره، و سهون سعی میکنه قانعش کنه که هنوز امید هست و وقتی موفق نمیشه، خودش برای صحبت با تمین و پیشنهاد مراجعه به روانپزشک به سراغش میره، غافل از اینکه صبح زود،  کای به سراغ تمین اومده و برای یک مذاکره در شب،  به بار میتجن دعوتش کرده و تمین در حال رفتن به سمت دگرگونی زندگی سابقشه،  جایی که توسط کای بار دیگه فریب میخوره و این بار دزدیده میشه.

هشدار این قسمت : نوستالژی، بیماری، خشونت ملایم

مینهو :

من تمامم را به دست قرص های آرامبخش و الکل سپردم، بی نشانی از تمین یا خبری از سهون. تلفنم مثل 6 سال پیش، روی عسلی خوابید تا صبح همراه پیام های تلخ و شیرین با رنگ و فونت تمین بیدار شود.
سوگ را، مینهوی نا آرام و تخریب گر عاشق را آغوش خواب به جایی میبرد که در آن آخرین سال مدرسه، در حلقه ای از میله های سفید، سه طبقه با سقف آسمان بهار و چمن های سبز، محصورمان میکرد؛ نه تنها بدنهایمان، که همچنین مغز های کوچکمان را در کله های رنگ شده و دامن های کوتاه سیاه، روی ران های سفید.

با جونگهیون شرط بسته بودم که موهای جدید بلوندش دختر های سینه درشت عاشق را ناامید میکند. و همین طور هم شد! نصیب من، کناره گیری جونگهیون بود از حمایت ضعیف تر ها، تا سرنوشت از میان خیر و شر راه باز کند... .
زمستان تا بهار را زیر چشمان من میگذراند. همیشه زیر ابریشم چینی موهایی که بر سینه و شانه های نازکش میلغزید، کوچک، دور افتاده و تارک دنیا، تمین زانوهایش را در سینه میکشید، تلفن همراهش را جلوی صورتش نگه میداشت، و بی وقفه مینوشت.

دستم به پوستش نرسیده بود، اما وون بین میگفت که ترجیح میدهد قبل از ناهار کتکش بزند. و هیچ کدام از ما بچه ها، توله گرگ های گرسنگی را از سکس، تمییز نمیدادیم.
جونگهیون هم پرچم "زنده باش و بگذار زندگی کنند" را پایین آورد که هیچ، دوباره موهای صافی که به پشت سر میکشید را تا شکستن قلب دختران سینه برجسته، سیاه کرده بود. و سحر سکوتش را روی سیم های گیتار میریخت.
اگر جونگهیون "زئوس*" بود، "هرا*" را تمین در سینه داشت؛ گم شده در خشونت دنیای ما، و مثل پروانه ای، رها، سبک و آرزومند، در کلاس های رقص باله.
و من؟ هیچ، جز طوفان سرکش نوجوانی، که خرد بودنش را پشت شکستن روانی های کوچک تر پنهان میکرد، گاهی حتی دل دختر های مازوخیست را میبرد، اما هرگز جونگهیون غرق در کلاس های موسیقی و ساز نمیشد. عضلاتی که میساختم، قدرت جادویی سیم های گیتارش را نداشتند و آرامش و امنیت او، از تمام لاس زدن های من با دختران مدرسه عاشق کننده تر بود. از این جادو، من هم ناخودآگاه عاشقش بودم... . و همزمان بیزار.

Mile Deep HollowWhere stories live. Discover now