Chapter - 9 + (mini chapter)

151 39 97
                                    

تمین :

شب، آن طرف نرده های بالکن، دنیای رنگی اش، هنوز مثل همیشه بر سر و روی آسمان خراش ها بیدار بود. برای برج "N" و نوچه های شیشه ایش که فرقی نداشت امروز کدام تبلیغ بر صورتشان منعکس میشود. نور های کوچک، بدون آنکه خواستشان مهم باشد، بر هر چه که پیش می آمد، فرو می افتادند، سر میخوردند، جذب و گاه خفه میشدند. قصه ی آشنایی حکایت میشد... .
کای امشب بیش از پنج تماس از دست رفته در گوشی اش داشت و یک لبخند بر لب.

بلاخره تماس با مینهو برقرار شد. صدای خواب زده اش پرسید:

- تمین، حالت خوبه؟

- حالم خوبه. خونه ای؟

- آره اما -

- میبینمت.

"هان"، زیر کمان پل پنبو با صدای آب میگذشت، بی ام و، از این سر تا آن سر روی پل دوید.
پنبو دست های از جنس آبش را مثل هزارپایی غولپیکر بر آسمان و بعد در هان ریخت و فراموش شد.

آپارتمان کوچک مینهو، شانزده پله، روبروی در واحد شماره ی پنج.

در سفید، به تردید باز شد. مرد در بافت آبی مرده و جین، هیچ انتظار مرا نمیکشید.

بغض کنار شانه ام، به واکنشی از صورت او مینگریست. از جلوی در با اکراه کنار رفت تا وارد شوم. و گذاشت کنار کمد کفش ها بمانم :

- نذاشتی بهت بگم که امشب میخواستم تنها باشم.

از کنار پهلویم بازوی قدرتمندش صاف، در را بست. نگاهش دوباره که روی صورتم چرخید، دیگر نشد در حلقه ی تنگ انکار دوام بیاورد. پلک هایش را لحظه ای بست. با آهی که نشنیدم، اما میدانستم، گلویش را داغ تر کرد، آن دو پنجره ی شیشه ای خیس به من باز شدند :

- لعنت به من!

بی اختیار دست هایم، روی صورت صافش گرم شدند و لبهایم، جذب در بوسه ای کوتاه اما به خیالم اطمینان بخش. بغض با نفسی گرم، پشت صورتم دمید و از چشمانم چکه کرد :

- درد نمیکنه. من حالم خوبه.

بلاخره سر به تکذیب تکان داد. دست هایم از صورتش پایین ریختند. گفت :

- از این همه تظاهر خسته شدم تمین. کتکت زدم! یادم نمیاد، حتما حرفای خوبیم نزدم. من تمام خط قرمزامونو رد کردم.

- تو همیشه مراقبمی... . یک اتفاق بود. دیگه تموم شد!

- نه، نشد. و موضوع فقط احساس گناه من نیست. من سعی کردم منطقی باشم و حمایتت کنم چون دوست داشتم. ولی انگار ترس و حسادتم از من قوی ترن... .

- تو فقط باید داروتو بخوری و دیگه نزدیک الکل نشی. بعدش کنار هم میتونیم این مشکل لعنتی رو حل کنیم.

- کنار هم نه تمین. فکر میکنم باید تنهایی با این مسئله کنار بیایم. تا وقتی کنارمی و احساساتم رو قوی میکنی، کنترلم رو ازم میگیری. باید از تو و کای دور باشم.

Mile Deep HollowOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz